Sunday, 11 October 2015

برای نستوه کارگرمبارز شاهرخ زمانی


شاهرخ نافرمان بود

 

 
از دست رنج با آمیزش ِرنگ

نان ِحیات خود را می یافت .

با کارگران ازبیمه ی کارورزی

سخن می راند .

به پیشکسوتی ممتازشد .

برای پاسدارِ سرمایه

این هوشِ رنجبری

گران بنمایش درآمد .

شاهرخ به بند قرنطینه اسیرخزید ،

ازبند ِتبریز ویزد  

با اعتصاب گذشت .

سَم ِستم به مشام ِهمه می رسید .

شاهرخ نافرمان بود ،

بانگ آزادی را

ازخلوتِ خاموشِ سلول ِگوهردشت

به جهان شنوا

پژواک می داد .

براو چنان دشوارگرفتند

تنفس هستی را درقفس .

پیامِ رهایی وامدادگری

ازدیوارخرافه گذر می کرد .

اما سدِ استبداد اینجا

پنداری پوزه بندی بود ،

برراستای بن بست ِاین تاریخ .

شاهرخ با آوارِمرارت درجدال

اندیشه ی نبردی مدام

برای رهایی انسان داشت .

دشمن این برنتابید

این عصاره ی حقیقت را .

اینک نینا جان !

ازدهان پدرشاهرخ

ببین گل ِخون می شکفد .

بگذاربا کالبدش کبود ،

جهان به خشم

گریه کند .

نینا جان !

نینا جان دخترشاهرخ ِما

با مشت های گره کرده ی ما

بیا بخوان با ما !

بگواین نسل ِخبیث سرمایه

بی امان ویران باد !

ستاره ی شاهرخ

روبه جهان امید ،رخشان باد !

 

مجید خرّمی

پانزدهم سپتامبردوهزاروپانزده ،

فرانکفورت .