Sunday, 11 October 2015

قطب نَمای بانوی دریا


فانوس ِخانه ام اینجا

به زیرِبادبان ِهمین کشتی

روشن است .

ما مسافرانِ آواره ی دریایی ،

ما مهاجران ِجنگ ِدمشق

ازمرزهای ممنوع آبی می گذریم .

با دخترم حدیث ،هشت ماهه

خفته درآغوشم می گذرم .

پشت سر مگر

آه چه دارم من ؟

جزانبوه ِبمب ،

جزاندوه ِمرگ .

دنیا دیگر سرزمین من است !

اگرم خانه

پشت سرهمه خراب

می روم من

با تپش ِموج ها اینک .

بگذارجهان

تشنه گردد

ازعطش ِدادخواهی من .

 

بگذارجهان بداند

چه ستم ها می رود ،

برپیکروجان ِمن ؟

زنی سوری ام من ،

مادرم من !

پرستوی مهاجرم .

گذرنامه ام را

چنگ ِآب ربُوده است .

ازنفرت به جنگ

گریخته ام من .

به روی این ساحل ِامداد ،

به دفترِنشان ها

نام مرا بنویس : دریا !

نام ِسرزمین ِ میلادم را ،

بنویس : فانوس ِخاموش !

سرزمین ِتازه ام را

درزبان ِمشترک ِاینجا می سازم .

به من الفبای عشق به رهایی را

بیاموز،بیاموز !

بگذاربنای خانه ام را

اینجا ازنو بسازم .

ایدوست ! ای انسان !

گستره ی جهان میزبان من است .

آمده ام من

نانم را ،

ازسفره ی بازِآشتی

برگیرم .

این قدح ِآب

نوش ِجانم باد !

 

مجید خرّمی

بیست وسوم سپتامبر،دوهزاروپانزده .

فرانکفورت .