فانوس ِخانه ام اینجا
به زیرِبادبان ِهمین کشتی
روشن است .
ما مسافرانِ آواره ی دریایی ،
ما مهاجران ِجنگ ِدمشق
ازمرزهای ممنوع آبی می گذریم .
با دخترم حدیث ،هشت ماهه
خفته درآغوشم می گذرم .
پشت سر مگر
آه چه دارم من ؟
جزانبوه ِبمب ،
جزاندوه ِمرگ .
دنیا دیگر سرزمین من است !
اگرم خانه
پشت سرهمه خراب
می روم من
با تپش ِموج ها اینک .
بگذارجهان
تشنه گردد
ازعطش ِدادخواهی من .
بگذارجهان بداند
چه ستم ها می رود ،
برپیکروجان ِمن ؟
زنی سوری ام من ،
مادرم من !
پرستوی مهاجرم .
گذرنامه ام را
چنگ ِآب ربُوده است .
ازنفرت به جنگ
گریخته ام من .
به روی این ساحل ِامداد ،
به دفترِنشان ها
نام مرا بنویس : دریا !
نام ِسرزمین ِ میلادم را ،
بنویس : فانوس ِخاموش !
سرزمین ِتازه ام را
درزبان ِمشترک ِاینجا می سازم .
به من الفبای عشق به رهایی را
بیاموز،بیاموز !
بگذاربنای خانه ام را
اینجا ازنو بسازم .
ایدوست ! ای انسان !
گستره ی جهان میزبان من است .
آمده ام من
نانم را ،
ازسفره ی بازِآشتی
برگیرم .
این قدح ِآب
نوش ِجانم باد !
مجید خرّمی
بیست وسوم سپتامبر،دوهزاروپانزده .
فرانکفورت .