Saturday, 23 May 2015

[ گفتارهای فلسفه ی تاریخ ]


قرن های میانه

 

آن چه در قرن های میانه در حوزه فلسفه و نظر و الهیات و هنر و اخلاق و تاریخ پی گرفته شده است ، از آنجا که باشکل گیری نهاد کلیسا به مثابه مرجع تفسیر مسیحیت توأم است ونیز به دلیل گسترش این مرجع در امر سیاست و دولت ، همه عرصه های تفکر را در محدوده تفسیری جامد ازتعاریف مطروحه قرار می دهد یا چنین به نظر می رسد ، تا آنجا که با دریافتی سیاسی از دولت و دین دستاوردهای این دوره ، کلأ با نوعی بسته گی و عدم کشافیت در مضمون به داوری در می آید . اما با توجه به آنچه که در دوره روشنگری اتفاق افتاد و غبار یاد از روایت تاریخی قرن های میانه فرو نشست و به گفتارها ، مباحث ، چالشگری ها و دریافت های فیلسوفان آن دوره توجه بیشتری نشان داده شد ، قضاوت ما را نسبت به تاریکی فکر و شیوه اندیشگی در قرن های میانه به تردید می کشاند ، تا آنجا که با نگاه به تأثیر اندیشه های " نوافلاتونی " وتأسی پذیری آن از دستاوردهای تجربی و نظری پس از دوره باستان ، یعنی جهان افلاتونی ـ ارسطویی ، بر فیلسوفان دوره میانه ، علیرغم همه تلاش های آن ها در یزدان شناختی کردن جهان و مسیحی کردن اذهان ، نحوه نگاه و دریافت شان از هستی شناسی ، الهیات ، اخلاق و هنر و تاریخ  ، نه تنها قابل اغماض نیست ، بلکه ما را با چالش های بزرگی در رابطه با تعریف از مقولات ذکر شده روبرو می سازد !                                                             



   ما نسبت به آنچه که در تحول این حوزه ها رخ داده است نمی توانیم بی تفاوت باشیم ، زیرا اگر چه تفاوت در حوزه های نظری و عملی و نحوه نگاه به آن ها مشهود است و علوم تجربی را از الهیات و اخلاق وهنر و تاریخ به تعاریف مشخص از خود می رسانند ، اما از آنجا  که تفاوت میان فیلسوف نظریه پرداز و دانشمند به مثابه کسی که در حوزه علوم تجربی متبحر است وجود ندارد ، باید با دقت و بازخوانی و پی گیری آنچه که از آثار آن ها به جامانده است به تفارق میان تعابیر در کل یک اثر از یک فیلسوف راه ببریم تا به مقصود خویش در این حوزه بخصوص که مورد نظر ما است یعنی ، فلسفه تاریخ برسیم .

قرن های میانه به یک معنا شاید آن برزخ میان دو جهان اندیشگی دوره باستان و جهان مدرن باشد .  زیرا از یکسو پای در گذشته سنت های فکری افلاتونی ـ ارسطویی دارد و از سوی دیگر ، رو به جهان برگذشتن از وضعیت خویش . 


  قرن های میانه اوج نگرش دوگانه نسبت به تمام پدیده های هستی است . [ دوگانگی میان فرهنگ لاتینی و نیوتونی ـ دوگانگی میان حکومت آسمانی و زمینی ـ دوگانگی میان جسم و روح .  ]          این دوگانه دیدن پدیده ها ، عرصه اجتماعی را در تمام زمینه ها در می نوردد . از یکسو منجر به جنگ می شود و از سوی دیگر اندیشه هستی شناسانه را به بحران می کشد . جنگ ها طبقات اجتماعی را در بر می گیرند و آن ها را دچار استحاله ، دگرگونی و نوپدیدارگی می سازند و بحران های هستی شناختی ، بنیان های نظری را به ترک خوردگی و در نتیجه فرو ریختگی می کشانند .

امپراتوری روم درسایه قدرت کلیسا به نوعی گسترندگی در قلمرو قدرت و دولت می رسد و دستگاه کلیسا و نظریه پردازان و فیلسوفانش تا مرتبه تنها مفسران فرمان های خداوندی صعود می کنند .  آن چه در تفسیر از هستی و تاریخ غلبیت اندیشگی می یابد ، به نوعی بازتولید همان روایت " ازلی ـ تقدیری " از هستی و سرنوشت انسان از تاریخ او است .                                                                                                             


 آن چه القا می شود : [ اندیشه خوارداشت انسان از روایت زندگی عیسا است و مهجوریت ، که تقدیر انسان است ]  در نظر مردم زندگی در این دنیای دون ، منزلی بود در راه مدینه آسمانی .  در این جهان خاکی هیچ چیزی که حائز اهمیت و ارزش باشد میسر نبود ، مگر تقوا و پرهیزگاری سخت ، که سرانجام به رستگاری ابدی منجر می شد . 

این گونه نگریستن و خوارداشت انسان در تقابل با آنچه که روزگاری در یونان به شادی ، شادخواری و زیبا زیستن تعبیرمی شد ، القا پذیرش همان نگاه افلاتونی ـ ارسطویی به نقش تاریخی انسان از او است .  [ الق اپذیرش سیطرۀ برتران برخُردان ]  اما اگر قرن های میانه برزخی درازمدت بود و از سال های 400 تا 1400 میلادی را دربرمی گرفت ، برگذشتن از آن و رسیدن به مرحله عروج و دانایی ، رنجی گران بود که باید بردوش کشیده می شد تا دوره روشنگری از دل آن برآید .                                                                                                                      


     نگاه دقیق تر به آنچه که در این مرحله برزخ برتحول تاریخ اندیشه از یکسو واندیشه های تاریخی از سوی دیگر و اساسأبرخورد با تاریخ به مثابه امری فرایندی از گذشته ، ما را به روشن تر شدن از تعریف فلسفه تاریخ و ملموسیت این تعریف در پرتو شفافیت نظری ای که در دوره روشنگری و پس از آن صورت گرفت یاری می دهد .

 

آگوستینوس

 

قرن های میانه بی شک دوره کامل کلیسا ، آباء آن ، قدیسان و کسانی است که مبنای تمام تعابیرخود را ازهستی بر الهیات استوار ساختند . آن ها آنچه که در یهودیت و میسحیت آغازین بود وازافسانه های یهودی در عهد عتیق واناجیل چهارگانه برمی آمد را دستمایه تمام نظریه پردازیه های خویش قراردادند تا از آن معنای  پرسشی از هستی و تاریخ هستی ، بیرون کشیده وخود بنا به درریافت شان درتوسع آن ها ، الهیاتی نو وهستی شناسی ای تازه را بنیان نهند .   بی شک آن چه پیچیدگی وظرافت زبانی ونیز دریافت های زیباشناختی ازپدیده ها را در نزدفیلسوفان قرن های میانه به ویژگی خاصی می رساند ، تأثیر شگفت آور اندیشه ای نوالاتونی وبه خصوص انئادهای فلوطین است ، که در نزد کسانی همچون آگوستنینوس وتوماس آکوینی به جذابیت زبانی وشاعرانگی درگفتار می رسد .

اگر چه پیش از آگوستین آباءنخستین کلیسا این را هموار ساخته بودند تا دریافت ازمقولاتی همچون گناه ـ معصوبت ـ سرنوشت وآفرینش و تناسخ و غیره ، به گفتمان هایی درمحدوده های فردیت وعقلانی کردن آن ها صورت گیرد ، اما با آگوستین است که نگاه به تاریخ وفلسفه آن به حوزه" روایتگری " و " زمانمندی " می رسد .    او با روایت شکل گیری شخصیت خویش تاریخ را به " زمان " می برد .  او با زمانمندی کردن تاریخ به نوعی نحوه عروج روح را در معنویت نهادی شده در خیر انسانی توضیح می دهد .   اگر چه آگوستین در والاترین اثرخویش یعنی " اعترافات " خدا را برمی کشد و با استنادهای متعدد به افسانه های یهودی و اناجیل به قدسی بودن امرخدایی صحه می گذارد ونیز همچون پیشینیانش به شکلی تقدیری از سرنوشت انسان باور دارد ، اما با ایجاد گونه ای شک در پذیرش این که : " نخست کلمه بود و کلمه نزد خدا بود وآن کلمه خدا بود " این را با این پرسش که [ آیا من این را هم خوانده ام که کلمه به جسم تبدیل شده باشد و درمیان ما ساکن شده باشد ؟ ] راه بر ناباوران باز می کند تا این پرسش را که او خود مطرح می سازد ، در برابرکلیسا که منشا قدرت بود گذاشته باشند : که من آیا درجایی خوانده بودم که " به نام عیسا هر زانویی نباید خم شود "  بنیان شک را که پیش از این درباب پیدایش جهان و در حوزه طبیعیات بیشتر مطرح بود تا الهیات ، به حوزه الهیات و هستی شناختی کشاند !

برای آگوستین نگاه به تاریخ همچون نگاه به فرد از دوجنبه " کردار " و دو گونه " نزاع " برمی خاست . او از یکسو قانون را می دید که در دولت متجلی ست و از سوی دیگر آنچه را که مربوطه خود او است .  او فردیت را از این رو که امر پرداختن به علایق و لذایذخویش است اهمیت می داد و از سوی دیگر با نوعی بد بینی از خویش می پرسید : [ که مگر نه این است که بدون عدالت ، حکومت به جز دسته های بزرگ سارقان چیزی نیستند ؟ ] و نیز با تأملی بیشتر شاید این پرسش را ازخویش داشت که [ آیا دسته ی سارقان به جز حکومتی کوچک ، چیز دیگری هستند ؟ ]   آگوستین نمی توانست بپذیرد که عدالت از طریق دولت میسر است ، اگر چه امر دولت را ضروری می دانست ، اما باور او به رسالت کلیسا و امر قدسی " اخلاق " تا آن جا بود که عروج انسان را به سزچشمه های نیکی و عدالت به مثابه یک  " راهکار " می پذیرفت .                


    او سعادت را از طریق تنزیه اخلاق و احساس مدام  " گناهکاری " میسر می دانست ، اگر چه در اعترافات موضعی تدافعی دارد ، تا آنجا که جا به جا از " چبود " خود در برابر خدا از او پرسش می کند .    اما آگوستین هیچ گاه تنوانست برخود بباوراند که اخلاق می تواند به یکسان در مورد دولت و فرد به تعریف برسد !

 

توماس آکوینی

 

فراز و فرودهای اندیشۀ مسیحی درقرن های میانه ، علیرغم تعابیرمختلف از آن دربستری ازتحولات اجتماعی و تاریخی شکل گرفت که امپراتوری روم قدرت اولیه را از دست داه بود  .  کل اروپا درقرن پنجم ، کمی پیش وپس از آن درقرن ششم درآتش جنگ می سوخت . دراین قرن بودکه انگلستان به مثابۀ یک کشور شکل گرفت . فرانسه توسط " فرانک " ها ازنام " گل " به فرانسه تبدیل شد . " واندال " ها بر اسپانیا مسلط شدند و " پاتریک قدیس " دین مسیح را بر ایرلندی ها تحمیل کرد !                                                                                                   


     تخولات تاریخی این قرن ها دریافت از انسان وتاریخ او را ازنگاه افلاتونی ـ ارسطویی ناکافی می دانست . زیرا که " دولت شهر" ها ی جدید، دیگر آن دولت شهرهای یونانی نبودند که بر مبنای پذیرش حهان اسطوره ای وخدایان غیرمرئی وغیرمحسوس کارکردی ازلی و تقدیری را بر سرنوشت انسان مؤثر بدانند .                                                                                                                                                                


   حالا شریعت و ایجابیت آن در لفافۀ دین مسیح وپذیرش قدرت کلیسا درمقابل دولت ، باید سنتی را پایه می ریخت که نگاه به انسان و تاریخ او علاوه بر پذیرش امرقدسی به مثابۀ چگونگی هستی انسان برخاک و عروج او به درجۀ آمرزش وپذیرش معصیت او درجهت سعادتش ، قصدیت تاریخی او رانیز می بایست درنهاد دولت وقدرت و کارگزاری او در این نهاد به آن هدف نخستین ، یعنی پذیرش امرشریعت و ایجابیت مؤثر می کرد .   ازهمین روست  که بیشترین چالشگری ها درزمینۀ " متافیزیک " سمت وسوی امورنفسانی وکندوکاو در طبیعت آدمی به مثابۀ موضوعی برای شناخت خویش ورابطه اش با خدای خود صورت می گیرد .

ازفاصلۀ مرگ آگوستین تاقرن هشتم به مدت 400 سال آنچه درمحدودۀ جغرافیای قرن های میانه در اروپا می گذرد به طورغالب درگیری عظیم وچالشگرانۀ اهل کلیسا ـ قدیسان و راهبان وفیلسوفان باتعبیرهستی ازجهان افلاتونی ـ ارسطویی ، ازنظرگاه " نوافلاتونی " است ،که ریشه های نظری اش را از آگوستین وجریان های فکری پس از او گرفت . آن چه به پرسش گرفته می شد ، حالا علاوه بر طبیعیات و اخلاقیات افلاتونی ـ ارسطویی ، منطق ارسطو نیز بود !   تأثیرفیلسوفان و نظریه پردازان ارسطویی مشرق زمین ودریافت های نوآورانۀ آن ها از جهان ارسطویی ، شکاف موجود درهستی شناسی قرن های میانه را تعمیق بخشیده بود .                                                                                                   


   درتمام مدت این سال های دراز که به چندقرن می رسد ، مکاتب نظری ـ مدارس متعدد و نحله های مختلف دریافت ازتعابیر و تفاسیر عهد عتیق و اناجیل ، راه را برطبیعت و شناخت آن از طریق نگاه تجربی به آن باز کرده بود .   عمده ترین مباحث این سال های دراز چگونگی پیدایش وارتباط هستی آن با خالق آن درحوزۀ معقولیت پذیرکردن آن به مثابۀ هستی خلق شده بود که دراین میان خدا درمحور اصلی همۀ مباحث به چالش اثبات و نفی قرار می گرفت ! 

 زمان باید می گذشت وتفکر نوافلاتونی که هستی انسان را در ورطه ای حسی تر وملموس تر با او قرار می داد ، راه را به احساسات وزیبایی برده بود ودرون انسان وتمایلات روحی وحسی او را درعرصۀ تازه ای از شناخت بر او می نمایاند !  وارد شدن به جزئیات و پرداختن به تحولات خُرد و درشت فکری این سال ها درحوزه های معرفت شناختی ـ هستی شناسی ، علم ونفسانیات و حتی تاریخ که در تمام این سال ها در تقریبأ در لفافه ای ازهستی شناسی الهی مورد مداقه قرار می گرفت از حوصلۀ این بررسی خارج است ، اما نمی توان ازتحولات فکری قرن های میانه سخن گفت واز قدیس " توماس آکوینی " که یکی از آخرین مدافعان سنگرهای قرن های میانه ونیز خود فروریزندۀ آخرین سنگرهای همین سال هاست نام نبرد .                   


   با این تعبیر که راه را برجهان روشنگری وعرصه تازۀ اندیشگی برجهان مدرن می نماید .

در قرن سیزدهم قرن های میانه به نقطۀ اوج رسید . ترکیبی که از زمان سقوط امپراتوری روم به تدریج فراهم شده بود به کاملترین شکل درآمد .           


  قرن چهاردهم ازهم پاشیدگی سازمان و فلسفه ها را با خود آورد و قرن پانزدهم آغاز آن سازمان ها و فلسفه هایی را به همراه داشت که ما هنوز به عنوان " جدید " از آن ها نام می بریم . بزرگان قرن سیزدهم بسیار بزرگ بودند : اینوسنت سوم ـ فرانسیس قدیس و فردیک دوم و توماس آکویناس .  هریک به طریق خاص خود نمایندگان بلند پایۀ نوع خویش اند .  دریافت از " عقل " به مثابه نوعی راهبرد به جهان منطق ، بزرگترین چالشی است که از زمان سقراط تا هم اکنون مناقشۀ تعریف از پدیده ها است .   [ عقل طبیعی ـ عقل پرورش یافته وآگاهانه از فرضیات منطقی ] کدام یک ما را در تعریف از پدیده ها یاری رسان است ؟  دریافت شهودی به چه معنا است ؟  این دریافت چگونه ما را به حقیقت آنچه که حسی است ، اما در تضاد با عقل ، که به دریافت عقلی راه نمی برد ، نزدیک می کند ؟                                                                                                         


توماس آکوینی درچنبرۀ دریافت افلاتونی از هستی وخدا ودریافت ارسطویی ازآن راه را بر هردو دسته ، هم بسته می دارد و هم باز !     او آن زیرکی را دارد که عقل را از دریافت طبیعی از آن ، ناتوان بشناسد ، اما منطق خشک ارسطویی را با چاشنی " دریافت شهودی " به نفع گونه ای از هستی شناسی تقلیل دهد .  او خدا را از قدسیت " لایتناهی " تا " ملموسیت حسی " به تعریف می کشد و راه را برشکستن سیطره الهیات محض از هستی شناسی به عرصۀ ملموسیت " رازوری " درهستی اجتماعی باز می کند .  او نوعی از خدا را به جلوه در می آورد که مادیت هستی دراو به نمایش در آید !   او قدسیت را از خدا می گیرد تا آن را به امری زمینی تبدیل کند .  آن چه در حوزه الهیات واخلاق توماس آکوینی است مورد نظر ما نیست ، اما نمی توان به نگاه او به تاریخ فارغ از پیش پرداخت های او از هستی شناسی اش ، به فلسفۀ تاریخ او رسید .

توماس آکوینی بی شک یکی از برجسته ترین ملحدان مسیحی است . او ارسطوگرایی است که شکاف نگاه علمی وعینی را با دریافت های " مقدرگرایانه " از مذهب و مسیحیت عمیق تر کرد و نهایتأ درمورد تاریخ درسمت و سوی نظری ارسطو قرار می گیرد .  او در فلسفۀ تاریخ خود برطبیعت یکسان آدمی و طبیعت دولت به مثابه ارگانی عمل کننده و مؤثر که دریافت هایی از عقلانیت را با خود به همراه دارند نظردارد !                    


 او با هماهنگی میان اعضای بدن آدمی به مثابه " موجودی درهست " ، دولت ونهادهای اجتماعی را تنظیم کنندۀ روابط آن می نگرد .                         


  او دولت را " راهبر" می داند .  زیرا که همگان بر امور مربروط به زندگی خویش آگاهی ندارند .  دروجه طبیعی انسان درموقعیتی " غیرعقلانی " و " غیرآگاهانه " می زید . عقلانیت ضرورت ارگانی رهبری کننده را می طلبد .  

ارسطوگرایی توماس آکوینی او را درتناقض آشکار پذیرش امر عقلانی دولت و امر الهی کلیسا قرار داد ، چنانکه او علیرغم پذیرش دولت به مثابه تبلور یک جامعۀ کل و همۀ ابزارهای ضروری غایت اش ، یعنی خیزعمومی ، نمی توانست از غایت و ضرورت نقش کلیسا به مثابه امری فراطبیعی که بر نهاد دولت برتر است را نادیده بگیرد !    او رابطۀ کل با جزء را که در حیطۀ هستی شناسی و در متافیزیک مورد بحث است و درمنطق استقرایی ارسطو و نیز منطق جدلی به کار می آید ، وارد مناسبات حکومت و دولت می کند و دولت را به مثابه کل ، که غایت خیر عمومی است به نفع کل و در نفی فرد به مثابۀ جزء فدا می کند .  


او استقرار دولت را در از میان بردن فرد خاطی ارجح می دارد .  در نظریۀ توماس آکوینی در مورد فلسفه تاریخ او ، "  قانون " جایگاه ویژه ای دارد . او با برشمردن وتفکیک قانون " موضوعۀ الهی " و قانون " موضوعۀ بشری " ، قانونمند کردن جامعه را در اختیار ارگان راهبر ، یعنی دولت می گذارد .   او بافرق گذاشتن میان قوانین طبیعی و قوانین بشری ، خواستار مسئولیت پذیری دولت در قبال حق شهروندی و اجرای قوانین در جهت خیر عمومی است . اما و با این همه ، او هرگز از این که قوانین موضوعۀ الهی بر قوانین موضوعۀ بشری ارجحیت دارند چشم نپوشید !    تبعیت از فرامین خداوند درتیبعیت از قوانین بشری باید ملحوظ باشد .   از آنجا که توماس آکوینی یک ارسطوگرا است ، نگاه او به حکومت و دولت جدای از نظریات کلی ارسطو در مورد دولت نیست !   پیشتر در مورد ارسطو گفتیم و همین جا دریچۀ نگاهمان را درفلسفه تاریخ بر توماس آکوینی می بندیم !




شهریار دادور ـ استکهلم