این شعر توسط مارکس در سال ۱۸۳۵ در سن ۱۷سالگی سروده شد.
دیگر نمی توانم آرام برانم
که جان، بلمی اسیر موج هاست
دیگر نمی توانم آسوده و در سکوت بمانم
که جان، همه یورش است و فریادهاست
خواستن، دست یافتن
بارگاه خدایی را به چنگ یافتن
در دانایی بلاجویان تاختن
بر هنر و ترانه دست یاختن
پس بگذار تا خطر کنیم
زیستن را، همه چیز را
نایستیم، اینگونه خنثی و در سکوت!
بل اراده داشتن، معطوف به عمل بودن!
نه نشستن و چشم پوشیدن
جبون، در یوغ بردگی بودن
بل شوق خواستن، عمل نمودن
این است که می ماند.
ع. ا. فرداد