نامه انگلس به یوهان فیلیپ لندن 15 مارس 1883
همراه قدیمی و عزیز،
با دقت خاطره دیدار پائیز گذشته ات با مارکس را حفظ
کن، چونکه دیگر هرگز او را نخواهی دید.
ساعت 2 و 45 دقیقه بعدازظهر دیروز، در حالیکه فقط برای کمتر از دو دقیقه تنها
گذاشته شده بود، او را در صندلیش در حالی یافتیم که به خوابی آرام فرو رفته بود.
بزرگترین مغز متفکر حزب ما از اندیشیدن باز ایستاد. نیرومندترین قلبی که من تا
کنون شناخته ام از طپش افتاد به احتمال قریب به یقین یک خونریزی داخلی عامل مرگ
بود.
شرایطی است که پیش آمده، بشریت یک سر و گردن کوتاهتر شده و
بزرگترین سر زمان ما در این وضع است. جنبش پرولتری به پیش میرود و پیشروی، به
عنوان عنصر مرکزیش، آن مسیری است که
فرانسویان، روسها، آمریکائیان و آلمانیها همزمان طی آن با رویدادهائی پر مخاطره
مردم روبرو خواهند شد و همیشه به آن مشاوره روشن و محققی نیاز خواهند داشت که فقط
یک درک کامل و نابغه آسا از وضع می تواند فراهمش بیآورد. در پیروزی نهائی شکی
نیست، ولی پیچ و خمهای سر راه و اشتباهات موقت و محلی که حتی اکنون نیز خیلی غیر
قابل اجتنابند معمول تر از همیشه خواهند شد. خوب، ما باید این پیروزی را متحقق
کنیم، ما برای چه چیز دیگری اینجا هستیم؟ و ما شجاعتمان را از دست نخواهیم داد.
در حال حاضر من و تو تقریباٌ آخرین گاردهای قدیمی 1848
هستیم. خوب ما در سنگر قانون شکنی باقی خواهیم ماند. گلوله ها صفیر می کشند،
دوستان ما در اطرافمان به خاک می افتند، اما این نخستین بار نیست که من و تو چنین
چیزی دیده ایم و اگر گلوله ایی بیاید تنها چیزی که من می خواهم این است آن گلوله
عدل و راستی برافروزد نه اینکه عذابی طولانی را برای ما بجا گذارد.
ارادتمند، انگلس
روز 17 مارس 1883 انگلس نوشت:"
14 مارس يک ربع به ساعت سه بعدازظهر مغز بزرگترين انديشمند روزگار ما از
انديشيدن باز ايستاد. فقط دو دقيقه او را تنها گذاشته بوديم. همين که به اتاق
آمديم ديديم که آرام روی صندلی خوابيده است اما اين بار برای هميشه. مرگ اين
انسان، برای پرولتاريای رزمنده اروپا و آمريکا و برای تاريخ علوم، ضايعهای بود که
آن را نمیتوان سنجيد. همانطور که داروين قانون تکامل جهان ارگانيک و موجود زنده
را باز نمود. مارکس قانون تکامل تاريخ بشر را باز نموده است."
از زمان مرگ مارکس تا کنون رويدادهای
مهمی در تاریخ بشر بوقوع پیوسته است، نه تنها در وضعیت طبقه کارگر جهانی بهبودی
حاصل نشده بلکه شرایط این طبقه رو به افول
است و فقر و فلاکت بیشتر شده است. با اين شرايط و اوضاع اقتصادی-سیاسی و اجتماعي
که جامعۀ جهانی در آغاز دهه دوم قرن بيست و يک ميلادی بخود گرفته، به صراحت و روشنی
تمام نشان میدهد که نقد کارل مارکس از جامعۀ سرمايهداری امروز نيز با گذشت بیش
از یک قرن از مرگ او، همچنان معتبر است. نقدی که در آن نابودی نظام سرمايهداری و
جايگزينی آن با سوسياليسم، با پیروزی پرولتاريا و بقدرت رسیدن او را حتمی می داند. مارکس يکی متفکران
برجسته جامعۀ بشری است که شيوۀ نگرش طبقات فرودست جامعه را به جهان از بنياد تغيير
داد. پايۀ علمی بسياری از رشتههای علوم اجتماعی مانند، علوم تربيتی، روانشناسی
علمی، اقتصاد، جامعهشناسی و ... را تغيير بنيادی داد. او بدين لحاظ نه تنها هم
رديف افلاطون، ارسطو، کوپرنيک، گاليله، نيوتن، داروين، انيشتين و ديگر بزرگان جامعۀ
جهانی، بلکه به عنوان بزرگترین متفکر از نظر دانش بشری و علم رهایی انسان بر همه
آنها برتری دارد. حقانیت وجودی مارکس را دوست و دشمن نمی توانند منکر شوند و او را
ناديده بگيرند. نتیجه گیری های فلسفی مارکس وی را بر آن داشت که
مناسبات اقتصادی هر جامعه، پایه شعور و تفکر حاکم بر آن جامعه را می سازد.
زیرا انسان قبل از اینکه علم، هنر ، ادب ، مذهب ، سیاست و … بیاموزد به خوراک، پوشاک ،
مسکن و غیره احتیاج دارد. این تبیین ساده از جامعه به این نتیجه دست می یابد که هر
گونه تغییر و تحولی در مناسبات اقتصادی حاکم بر جامعه موجب تغییر و تحول در فکر و
شعور حاکم بر آن می گردد. مارکس می گوید که " تفکر حاکم بر هر جامعه ای، تفکر
طبقات حاکم بر آن جامعه است. طبقات حاکم به این اعتبارکه مالک وسایل تولید مادی
هستند کنترل ابزار تولید معنوی را بر عهده دارند.” بنابراین از نظر او برای
ایجاد تغییر در شعور آدمیان باید مناسبات اقتصادی حاکم بر آن جامعه را دگرگون
ساخت. در اینباره می گوید: “بی شک سلاح انتقاد نمی تواند جایگزین اسلحه واقعی شود
اما به محض این که تئوری توده گیر شود خود به نیروی مادی بدل می گردد و تئوری،
اجتماعی نمی شود مگر این که رادیکال باشد یعنی دست به ریشه مسائل ببرد.”
در
تئوری مارکس انسان دیگر نه به عنوان شخصی بی هدف و تسلیم سرنوشت، بلکه به عنوان یک
انسان هدفمند که قادر است با مبارزه و استفاده از ابزارهای مختلف، خود در روند
تغییر جامعه آگاهانه نقش ایفا نماید معنی می یابد. او دقیقا برای تغییر در مناسبات
اجتماعی انسان ها به مطالعه و نقد اقتصاد سیاسی پرداخت و از نظر علمی ثابت نمود تغییر
زندگی معنوی انسانها از رهگذر تغییر در مناسبات واقعی آنها میسر است. با این نقطه
نظر مارکس بیش از ۳۰ سال از زندگانی خویش را وقف مطالعه
در اقتصاد سیاسی و تکمیل کتاب سرمایه نمود. او آثار خود را با نقد اقتصاد سیاسی
کلاسیک در انگلستان به رشته تحریر درآورد. مارکس، نظریات آدام اسمیت و دیوید
ریکاردو که تا آن زمان به عنوان بزرگترین استادان اقتصاد سیاسی بورژوازی به شمار
می رفتند به باد انتقاد
گرفت و نظریه اقتصادی خود را برای تغییر جهان موجود تدوین و تنظیم کرد. فریبکاریها
و ریاکاریهای مداحان و مدافعان بورژوازی در رابطه با طبقه کارگر را افشاء نمود و منشاء
سود سرمایه داران را آشکار ساخت. ارزش اضافه ای که سرمایه داران از قِبل کار کارگران به جیب می زنند بدون اینکه زحمتی
برای آن متحمل شوند با دقت شگرفی آشکار ساخت که تنها بخشی از کار کارگر ارزش نیروی
کاراست که به عنوان دستمزد بوی تعلق می گیرد تا زنده بماند و خود را برای فروختن
نیروی کارش برای روزهای بعد آماده سازد. بخش بیشتر سود تحت ارزش اضافی به جیب سرمایه داران سرازیر می شود. مارکس سیر انباشت سرمایه، ذات
دوران رونق و رکود نظام سرمایه داری را آشکار ساخت. او سرمایه داری را از زاویه
منافع طبقاتی پرولتاریا مورد انتقاد شدید قرار داد. اقتصاد سیاسی مارکسی بویژه کتاب
کاپیتال مارکس راه مبارزاتی و آگاهگری و
سازمان یابی در جهت دگرگونی مناسبات بورژوایی و ایجاد انقلاب اجتماعی را به طبقه
کارگر می آموزد.
از
نظر او تناقضات آشتی ناپذیر طبقاتی بورژوایی که در ذات این نظام نهفته است، خود به عاملی
بازدارنده در تکامل جامعه تبدیل گشته است. این را بحران های ادواری که هر ۱۰ تا ۱۵ سال رخ می دهند به طرز
آشکاری نشان می دهند. در این شرایط پرولتاریا به عنوان تنها طبقه انقلابی در درون
جامعه سرمایه داری رشد می نماید. مارکس با به کاربستن اسلوب فلسفی ماتریالیسم
تاریخی خود با دقت بسیار به تشریح نظام سرمایه داری پرداخت. به طوری که حتی خود
اندیشمندان بورژوازی معترفند که بدون خواندن کتاب کاپیتال نمی توان جامعه سرمایه
داری را شناخت. بی شک کتاب کاپیتال یکی از خدمات ارزنده مارکس به پرولتاریا و
جامعه بشری برای رهایش از قید استثمار می باشد. بقول فردریک انگلس،" از زمان
پیدایش کارگران و سرمایه داران برروی زمین کتابی که به اندازه کتاب حاضر برای
کارگران مهم باشد نمی توان یافت."
حتی متفکرین و مدیحه سرایان مزدور بورژوازی نتوانستند نبوغ مارکس و تئوریهای مارکسیسم را منکر شوند. آنها از مارکس به عنوان یک اقتصاد دان، فیلسوف و جامعه شناس برجسته یاد می کنند اما نقش انقلابی مارکس به عنوان یک کمونیست را نادیده می گیرند. مارکس در حالی که به نقد اقتصاد سیاسی می پرداخت انقلابات ۱۸۴۸- ۱۸۵۲ و انقلاب ۱۸۷۱ کمون پاریس را به نحو خستگی ناپذیری دنبال می کرد، و فعالانه در آن شرکت می جست. پس از انقلابات ۱۸۴۸-۱۸۵۲مارکس به این نتیجه رسید که پرولتاریا بدون درهم شکستن ماشین دولتی بورژوازی نمی تواند برای رسیدن به قدرت خیز بردارد.
بورژوازی این جنبه تفکر مارکس را می پذیرد که هنگام الغای نظام فئودالی، بورژوازی نقش مترقی را ایفا نمود، اما در حال حاضر که سرمایه داری به دوران گندیدگی و اضمحلال رسیده این جنبه انقلابی مارکس را تحمل نمی کند و نه تنها تئوریهای مارکس بلکه وجود خود مارکس را هم نفی می کند. بورژوازی نمی خواهد بپذیرد در شرایطی که همان تضادهائی که روزی نظام ارباب رعیتی را به مرگ محکوم ساخت و ضرورت نظام نوینی را ایجاب نمود امروز با تناقضات لاینحلی در برابر چشمان جهانیان آشکار شده است و دورانش بسر رسیده است و مناسبات مالکیت خصوصی بر ابزار تولید خود به مانعی در برابر رشد نیروهای مولده مبدل گشته است و ضرورت ایجاد جامعه ایی بر اساس مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید را می طلبد.
حتی متفکرین و مدیحه سرایان مزدور بورژوازی نتوانستند نبوغ مارکس و تئوریهای مارکسیسم را منکر شوند. آنها از مارکس به عنوان یک اقتصاد دان، فیلسوف و جامعه شناس برجسته یاد می کنند اما نقش انقلابی مارکس به عنوان یک کمونیست را نادیده می گیرند. مارکس در حالی که به نقد اقتصاد سیاسی می پرداخت انقلابات ۱۸۴۸- ۱۸۵۲ و انقلاب ۱۸۷۱ کمون پاریس را به نحو خستگی ناپذیری دنبال می کرد، و فعالانه در آن شرکت می جست. پس از انقلابات ۱۸۴۸-۱۸۵۲مارکس به این نتیجه رسید که پرولتاریا بدون درهم شکستن ماشین دولتی بورژوازی نمی تواند برای رسیدن به قدرت خیز بردارد.
بورژوازی این جنبه تفکر مارکس را می پذیرد که هنگام الغای نظام فئودالی، بورژوازی نقش مترقی را ایفا نمود، اما در حال حاضر که سرمایه داری به دوران گندیدگی و اضمحلال رسیده این جنبه انقلابی مارکس را تحمل نمی کند و نه تنها تئوریهای مارکس بلکه وجود خود مارکس را هم نفی می کند. بورژوازی نمی خواهد بپذیرد در شرایطی که همان تضادهائی که روزی نظام ارباب رعیتی را به مرگ محکوم ساخت و ضرورت نظام نوینی را ایجاب نمود امروز با تناقضات لاینحلی در برابر چشمان جهانیان آشکار شده است و دورانش بسر رسیده است و مناسبات مالکیت خصوصی بر ابزار تولید خود به مانعی در برابر رشد نیروهای مولده مبدل گشته است و ضرورت ایجاد جامعه ایی بر اساس مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید را می طلبد.
آشکار
شدن بحران اقتصادی نظام سرمایه داری جهانی در سال ۲۰۰۸ میلادی، بار دیگر آموزش
های مارکس را به ورد زبان ها بدل کرد و در برخی از جاها از بازگشت مارکس سخن گفتند.
پیکر مارکس از میان ما رفت و کمون پاریس و انقلاب اکتبر روسیه به دلایلی شکست خورد. اما تا زمانی که جامعه طبقاتی پا برجاست تفکر انقلابی مارکس و آموزشهای ارزنده او برای پرولتاریای انقلابی زنده و پایدار خواهد ماند، زیرا هنوز هم همان تضادهای لاینحل به قوت خود باقی است.
طبقه کارگر چه در سطح جهانی و چه در سطح کشوری هر دستاوردی داشته مدیون مارکس و مارکسیسم می باشد. مارکس زندگی خود را وقف مبارزه در راه رهایی بشر نمود و به این نتیجه رسید که پرولتاریای انقلابی تنها با مبارزه طبقاتی در مقابل بورژوازی هار می تواند بقدرت برسد. و با طرح شعار " کارگران جهان متحد شوید" به تمام کارگران جهان این رهنمود را همراه با ایدئولوژی مارکسیستی داد که راه رهایی آنها در هر چه بیشتر متحد شدن و همبستگی ایشان است.
پیکر مارکس از میان ما رفت و کمون پاریس و انقلاب اکتبر روسیه به دلایلی شکست خورد. اما تا زمانی که جامعه طبقاتی پا برجاست تفکر انقلابی مارکس و آموزشهای ارزنده او برای پرولتاریای انقلابی زنده و پایدار خواهد ماند، زیرا هنوز هم همان تضادهای لاینحل به قوت خود باقی است.
طبقه کارگر چه در سطح جهانی و چه در سطح کشوری هر دستاوردی داشته مدیون مارکس و مارکسیسم می باشد. مارکس زندگی خود را وقف مبارزه در راه رهایی بشر نمود و به این نتیجه رسید که پرولتاریای انقلابی تنها با مبارزه طبقاتی در مقابل بورژوازی هار می تواند بقدرت برسد. و با طرح شعار " کارگران جهان متحد شوید" به تمام کارگران جهان این رهنمود را همراه با ایدئولوژی مارکسیستی داد که راه رهایی آنها در هر چه بیشتر متحد شدن و همبستگی ایشان است.
اگر قرار است جهانی که در چنگ بحران و
رکود اقتصادی و فقر، جنگ و خونریزی اسیر
است، جهانی که در آن دهها ميليون جوان کره زمين صف بيکاران را تشکیل می دهند و
بيش از يک ميليارد نفر در جهان در گرسنگی به سر میبرند تغيير کند، انقلاب
سوسياليستي بدين لحاظ، امری ضروری است. ايدههای اين بزرگترين مغز متفکر تاریخ و فرزانۀ
قرن نوزده، امروز هنوز به قوت خودش باقی است و هر روز که نکبت سرمایه زندگی و هستی
انسانها را در روی کره زمین به مخاطره می اندازد مارکسیسم و تئوریهای مارکس بیشتر
به حقانیت میرسد و بشر قرن 21 را برای رهایی خود بفکر فرو میبرد. کارگران و
زحمتکشان جهان از میان دو گزینه بربریت و توحش راهی جز انتخاب یکی از این دو تا را
ندارند یا رها شوند و یا به اسارت و بربریت بیشتری تن دهند.
مارچ 2015