Wednesday, 24 September 2014

گفتارهای فلسفه ی تاریخ


1

ثبت زمان در آنچه که رفته است، این سیال لحظه ها درواقعات تاریخی ـ تاریخ را از گذشته می نویسد.

دغدغه ی باز بینی و بازسازی گذشته همیشه با نوعی حسرت و به چالش کشیدن زمان حال به نفع آنچه که رفته است، پیوند انسان را به سرچشمه های خیال و اسطوره ای نزدیک تر ساخته است تا بازگویی آن، هرچند که با انگیزه ی عبرت و درس آموزی هم توأم بوده باشد، این رضایت درونی را در خود داشته است که جهان خیالی و اسطوره ای نمونه برین آن چه که باید باشد است، هست.  تاریخ همیشه رو به گذشته دارد حتی اگر به هنگام وقوع امر تاریخی نوشته شود.

زیرا آنچه که شرح واقعات امروز را تاریخی می کند، ثبت آن لحظه ای ست که در آینده بازخوانی اش به گذشته مربوط می شود. بیان واقعات دیروز و گرته برداری از آن ها به انگیزه ی یاد آوری واحیانأ بازبینی، چیزی نیست مگر نقبی به طرح های خیالی و آرزوهایی که نیست.  این افلاطون بود که نخستین دانه ی حسرت را در دل آدمی کاشت تا فرق زیستن آدمی را با خوکان ازخورد و خوراک و تولید مثل بنماید و آرزومندی را در زیستنی تبیین کند که در آن، گونه ای حس هوشیاری " از واجبات وجود باشد و آن قدر ارزش داشته باشد تا اگر به ارزشی نرسد " به چیزی مرده تلقی شود.  

تاریخ اگر شرح ما وقع است نه ازآن روست که فقط چیزی به یاد آورده می شود، بلکه این یادآوری گونه ای رجعت به خویش است تا جنبه هایی از وجود به مثابه ی [ موجودی زمانمند و تاریخمند ] به کشف خویش برسد و فراموشی از آن چه که باید، گرفته شود تا وجود را در موقعیت تاریخی اش قرار دهد. ازاین روست که حادثات و واقعات ازنقل سینه به سینه وشرح شفاهی، که امکان حذف و تعدیل و اجحاف و گزافه را در انتقال خود از زمانی به زمانی با خود دارد، ما را از حقیقتی که در گوهره ی تاریخ نهفته است بیگانه می سازد، اگر که تاریخ در ذات خود همانا دست یابی به حقیقت رخ داده است!                                                                   

  درشرح شفاهی تاریخ، همیشه روایت از منظر راوی دیده می شود. مکان و زمان جا به جا می شود و زبان "روایتگر "است که حادثه را می سازد اگر چه ممکن است این حکم در مورد تاریخ نگارشی هم صدق کند، اما زبان " تاریخنگار "به دلیل ثبت آن و چگونگی بیان و نحوه ی به کارگیری آن در شرح رویداد، اگر که آسیب نبیند، همان است که با آن به ثبت لحظه و واقعه نشسته است و ارجاع خواننده را به مسائلی که در حواشی و انضمامات آن بوده است اگر نه متقین، اما حسی تر می کند. شاید همین نیاز به " یقین یافتگی " ست که تاریخ نویسی را رواج داده است.

هرچه هست نیاز انسان به  کشف حقیقت و دستیابی به آن، آن انگیزه ی اصلی شرح ماجرای از سرگذشته ای ست که انسان  به بازنویسی وبازگویی و یا ثبت آن در لحظه آن است. 

 اما آیا تاریخ ما را به حقیقتی که در جست و جویش هستیم راه می بَرد؟ سئوالی ست که پاسخ به آن نیاز پرسش از چرایی تاریخ، چگونگی های آن و چیستی ای ست که انسان از برساخته ی خویش، یعنی: تاریخ دارد!

2

تاریخ شرح ما وقع بدانگونه که بوده است هست. آنچه رخ داده است درپس گَردی از زمان، از میان رفته است و حقیقت یا حقیقت های امر رخ داده با گذشت زمان، ممکن است آن گونه که بوده است برما مکشوف نباشد. کار تاریخ، پس زدن غبار از فراموشی ناشی از گذشت سال هاست. در این نگاه " لوسیَن ساموسایی " نویسنده وتاریخنگار یونانی سده ی دوم قبل از میلاد، برآن است که " تاریخنگار باید ذهنی مانند آینه روشن و درخشان که در عین حال با دقت کانونی شده است " داشته باشد و شکل چیزهایی را که دریافت می کند بدون هیچ گونه تغییرشکل، رنگ آمیزی دروغین وبد بازنمایی به نمایش بگذارد، نخستین کسی ست شاید که به گونه ای اشراف یافته، تاریخ نگاری را تئوریزه می کند.

شرح گذشته بر مبنای پذیرش عینیت ها به مثابه ی امور واقع و درک درست آن ها و انتقال آن، امکان حقیقت یابی رویداد را پذیرفتنی تر می کند.   شاید تجربه تاریخ نویسی کسانی چون " هرودوت " و " توسیدیدس " بوده است که لوسین ساموسایی را به این درک رسانده است، چه اگر تجربه هرودوت نبود که خود شاهد بخش زیادی از رویداهایی بوده است که به نگارش درآورده است، اثربزرگ و ماندگارش به نام " تواریخ " این چنین سرمشق تاریخ نویسی قرار نمی گرفت و او لقب"  پدر تاریخ " را برخود نمی داشت.

تجربه هرودوت ازثبت رویدادها ، تارخ نویسی را به مثابه ی یک " شغل " به جهان شناساند . او نخستین کسی بود که اسطوره های یونانی را که پیش تر در قالب زبان نظم وفاخر شعر دراذهان جا داشتند، به زبان نثر و روزمره کشانید . این امر درشکسته شدن " رازآمیز" بودن قداست و سیطره خدایی اسطوره ها برسرنوشت وزندگی مردم یونان ، تا حدود زیادی سهم داشته است !    هرودوت با زمینی کردن قدرت خدایان درجهان مادی انسان یونانی وبرنمایاندن این قدرت در کشاکش جنگ ها ، براین واقعیت دست یافت که آن چه در عرصه ی تاریخ رخ می دهد ، چیزی به جز انگیزه سیطره و کشور گشایی وبه مهمیزکشاندن دیگر ملت ها و فرهنگ ها نیست .  اگر چه او درثبت لحظه ها ودقایق زندگی درمیدان های جنگ دقیق بود ، اما این سنت را از خویش به جا گذاشت که هیچ تاریخ نویسی فارغ از ملیت ، مذهب ، دلبستگی های فرهنگی ونهایتأ تعلق به چیزی نیست . با هرودوت است که نوعی نگاه " آرمانی " به تاریخ شکل می گیرد . 

او با شرح جنگ های یونانیان با ایرانیان ، یونانیان با مصریان ، یونانیان با سیت ها ولیبیلیی ها و تراسی ها ، سمت و سوی نظری خود را درجهت آرزوی "پیروزی وسعادتمندی " یونانیان نشان می دهد !   اگر چه از نگاه او امر مربوط به مسئله  " اخلاق و سعادت " بشری پوشیده نمی ماند ، اما تا تاریخ نویسی از نگاه اخلاقی به شکلی، در گونه های تاریخ نویسی برسد ، فاصله زیاد است .  

شهریار دادور