نسل ما پس از ایام با شکوه بهمن پنجاه و هفت و جاروب کردن بساط سلطنت، سالهای سیاه حاکمیت جمهوری اسلامی راهم تجربه کرده است. سال شصت غروب یک روز سرد زمستانی از کارگاه پیراشکی پزی اکبر آقا به اطاقم در اطراف میدان فلاح تهران برگشتم. ابتدا بساط چای وشام را آماده کردم ومثل همیشه پیچ رادیو را چرخاندم که تیتراخبار را گوش دهم که در خبرها، به دل نگرانی که از مدتها قبل ذهن مرا بخود مشغول کرده بود و در هنگام جابجا کردن تخته های خمیر پیراشکی و حمل گونی های سنگین آرد کارگاه اکبر آقا هر لحظه به سراغم می آمد، برخوردم: «ضد انقلاب درآمل تار و مار شد.».
همان لحظه ذهنم از اطاق، رادیو وهرآنچه در آن بود خارج شد وبه سراغ چهره رفقای صادق وانقلابی که دیگر در میان ما نیستند رفت. توهمی به دروغ بودن اخبار و رسانه های جمهوری اسلامی نداشتم، اما در رابطه با آمل و سربداران احساسم می گفت که بی شک برای رفقایم اتفاقی افتاده است. غرق در لحظاتی شدم که با رفقایم بودم ودر کنار آنها از این روستا به آن روستای کردستان گشت سیاسی می زدیم. لحظاتی که زیر نور ستارگان تا صبح بیدار می ماندیم و به طرح و سازماندهی می پرداختیم. سر سفره مردم روستا ها می نشستیم و با آنها گپ می زدیم و بعدش در محوطه روستا یا مسجد روستا برای آنها صحبت می کردیم. در جلسات سیاسی خودمان به بحث و تبادل نظر می پرداختیم ودر ساعات آموزش نظامی تمرین می کردیم. رفقای عزیز و فراموش ناشدنی جدا از صداقت وشهامت که خصلت مشترک همگی شده بود هر کدام در عین حال توانایی خاص خود را داشتند. ممد تی ان تی همیشه ذهنش با ساخت انواع مواد منفجره مشغول بود وتوانایی بالائی در تهیه آن داشت. کاک اسماعیل وکاک محمد دو برادر دو قلو که نه تنها از لحاظ شباهت چهره تفکیکشان از هم سخت بود بلکه از لحاظ توانایی نیز بسیار به هم شبیه بودند، در تبلیغ سیاسی و کار توده ای و نیز سازماندهی پتانسیل بالایی داشتند. اصغر، جلال وسحر عزیز که درقاطعیت ودوست داشتن چیزی کم نداشتند. مراد و مصطفی نظامی، شکرالله ، ناصر وسیامک، رضا وقادرو دهها انقلابی دیگردرذهنم حک شد.
سازمان اتحادیه کمونیست ها مثل اکثر سازمانهای چپ انقلابی در جریان انقلاب پنجاه و هفت متشکل از انسانهای شریفی بود که برای آزادی ورفاه و ایجاد جامعه ای انسانی مبارزه می کردند و تصور می کردند عملکردشان در خدمت سوسیالیسم است. دو سال ونیم در کنار این رفقا بودم و آنگاه از آن خط کناره گیری کردم. در کردستان بدرستی اززد وبند حزب دموکرات با رژیم برای مردم می گفتیم، از این که فرماندهان نیروی پیشمرگ این حزب در کنار فئودالها بودند و با آنها تداعی می شدند. از اینکه مسئله ملی برای آنها چیزی جز حاکمیت سیاسی طبقات دارا در کردستان نبود. این تبلیغات هم از لحاظ طبقاتی معنا داشت وهم در میان مردم زحمتکش در روستاها مخاطب داشت. اما دفاع از لیبرالها و بنی صدر وچسبیدن به سیاست آنها و شرکت درجنگ ارتجاعی ایران و عراق آن سیاستی بود که با هیچ درجه از انقلابیگری یک سازمان چپ نمی گنجید. ضمن شرکت درفعالیت های سازمان درتظاهرات سال شصت وبرگزاری روز کارگرو نیزفعالیت در حوزه کارگری جنوب تهران، اما سیاست های دنباله روانه اتحادیه از بورژوازی برای من مدتها بود زیر سوال رفته بود ومی بایست جوابی برایش پیدا می کردم. سراغ تئوری دو نیمه ( نیمه فئودال ـ نیمه مستعمره ) رفتم وسعی کردم با مطالعه ( فکر کنم نوشته هایی از لنین، مائو و نیزجزنی، احمد زاده، حمید مومنی و پویا را خواندم ) خود را به رد این تئوری قانع کنم. البته عده دیگری از رفقای سازمان نیز به این رسیده بودند و این تناقضات را دراتحادیه کمونیستها تشخیص داده بودند. ما دیگر نخواستیم با این سیاست ها تعریف شویم که از طرفی در قالب سازمان چپ هستیم ودر عمل دنبال سیاست های بورژوازی افتاده ایم ولذا از اتحادیه کناره گیری کردیم. اختلافات همانوقت در سازمان بالاگرفته بود واکثریت آن گویا به خلق قیام رسیده بود. ایجاد گروه سربداران واعزام به آمل برای خلق قیام « ضد کودتای رژیم » هر چند به سبک مسلحانه اما درواقع ادامه همان سیاستی بود که مردم را به دفاع از لیبرالها در مقابل حزب جمهوری اسلامی فرا می خواند واین فراخوان متاسفانه به بهای جانباختن عده زیادی از انقلابیون شریفی بود که در آرمانخواهی آنها برای تحقق سوسیالیسم تردیدی نبود. این فراخوان اگربه جنبش توده ای در کردستان گره می خورد در همان بستر عمومی چپ انقلابی پنجاه و هفت در ایران قابل تفسیر بود ولی« خلق قیام» در آمل خود کشی سیاسی بیش نبود. یاد همه انقلابیون فراموش ناشدنی است.