Monday, 19 November 2012

مصاحبه با رفیق بصیر زیار از فعالین سازمان سوسیالیستهای کارگری افغانستان

1.  اخيرا کنفرانس سازمانی داشتيد، ميخواهيم بدانيم که چه مسائل در کنفرانس شما در مرکز بحث و بررسی قرار داشت؟
بصير زيار: در کنفرانس که در ماه اگست امسال برگزار شد، اوضاع سياسی افغانستان بويژه بعد از خارج شدن نيروهای ناتو و بهبود فعاليتهای سازمانی در مرکز بحث و توجه قرار داشت. نگرانی های زيادی وجود دارد که افغانستان بعد از 2014  يکبار ديگر به يک جنگ داخلی کشيده شده و کشوربه عرصه تاخت و تازهای گروههای مختلف مذهبی و ناسيوناليستهای قومی تبديل خواهد شد. بررسی و ارزيابی های ما با حرکت و مفروض گرفتن بعضی پيشرطها، تکرار يک چنين سناريو را ضعيفتر از گذشته نشان ميدهد. بهبود درسازماندهی کارها و غلبه نمودن برنارسائيهای روابط درونی ميان اعضا از موضوعات مهم ديگری بود که دراين کنفرانس مورد توجه قرار گرفت و تصاميم معينی اتخاذ شد. روحيه رفقای شرکت کننده در کنفرانس و تعهدات شان بيانگر آن بود که ما تا کنفرانس بعدی دستاوردهای بيشتری خواهيم داشت.
 2. اوضاع سياسی افغانستان بعد از خروج نيروهای امريکا و ناتو که قرار است تا پايان سال 2014 تکميل گردد، مختصرا چگونه ارزيابی ميکنيد؟ آيا طالبان و ديگر مخالفان دولت که توانسته اند با وجود حضورسنگين نظامی امريکا و ناتو مانع از ثبات و قطع جنگ گردند، در غياب آنها دولت ضعيف و ناتوان افغانستان چگونه خواهند توانست در برابر مخالفان مسلح پايداری نمايد؟
بصير زيار: نقش دولت و عملکرد آن بعد از خروج نظامی امريکا و متحدين بدون ترديد بيشتر از هر زمانی اهميت می يابد و کارکرد آن درعرصۀ های سياسی، اقتصادی و نظامی از عوامل عمده در جلوگيری از سقوط کشور در ورطه جنگ داخلی خواهد بود. وضعيت نابسامان دولت در شرايط  فعلی آن مسئله اساسيست که نگرانی ها واقعی در باره اوضاع سياسی بعد از 2014 را افزايش می دهد. حاميان بين المللی رژيم نيز به اين نکته اصلی آگاهی کافی دارند و در کنفرانس توکيو در مورد کمک به افغانستان يکبار ديگر بر اهميت حکومت داری سالم در کشور تاکيد نهادند و کمکهای بعدی خود به دولت افغانستان را به دستاوردهای آن در مبارزه جدی با فساد اداری مؤکول نمودند. دولت موجود به رهبری آقای کرزی با وجود کمک و حمايت بين المللی يک رژيم ارتجاعی و ناکام است. اين دولت از لحاط اداری يک اداره فاسد و مافيائی ميباشد و از لحاظ سياسی يک رژيم دست راستی با کاراکتر مذهبی و قومی بوده که بخش آن به سرکردگی کرزی در تلاشند تا با طالبان متحد گردند. اين علايق بحدی جدی است که حتی بعضی از چهره های اپوزيسيون ادعا می کنند که پس از بيرون رفتن قوای ناتو از افغانستان احتمالا خود کرزی و حلقات وفادار بوی با طالبان متحد شوند و عليه ساير جناحهای در قدرت که به گروههای قومی ديگر تعلق دارند، وارد عمل گردند. يک چنين سناريو يکی از خطرناکترين احتمالاتيست  که جنگ داخلی يکی از پيامدهای اجتناب ناپذير آن خواهد بود. از آنجائيکه سال 2014  در عين حال سال انتخاب ريئس جمهوری در کشورمی باشد و شخص کرزی حق انتخاب مجدد را ندارد، از يکسو برای امريکا و غرب فرصت بدست می آيد تا از مهره ای قابل اعتماد خود حمايت نمايند اما از جانب ديگر شانس کرزی و هم پيمانان طالب ويرا در غياب نيروهای نظامی امريکا افزايش می يابد تا دست به توطئه زنند و دامنه جنگ در افغانستان را توسعه بخشند.
گرچه نقش دولت در چگونگی تحولات سياسی بسيار مهم است اما اين نقش خود جدا متاثر و تابع اوضاع و روند کلی در جامعه می باشد. اوضاع عمومی با خواستها و منافع گروه طالب همخوانی ندارد طالبان امروز نه فقط از نفوذ اجتماعی قابل توجه محروم گرديده اند، بلکه هم اکنون با قيامهای مسلحانه مردم در بعضی از مناطق روبر هستند. طالبان از بعضی مناطق توسط شورشهای مسلحانه بيرون رانده شده اند و مردم محل وجود طالبان را که به مسدود شدن مدارس، بيمارستانها و پروزه های عمرانی ميانجامد و موجوديت آنها با هزينه هنگفتی سياسی و اقتصادی همراست، بيش ازين تحمل نمی کنند. طالبان در شرايط کنونی برای هيچ قشر و بخش از جامعه پيام گيرا و قابل قبول ندارند. جنبش مسلحانه ضد طالبان در روستاها با حرکات آزاديخواهانه در شهر همراه بوده و اينها دلالت بر تغيير وضعيت عمومی سياسی و اجتماعی کشور به ضرر مرتجعين اسلامی و قومی است. باوجود جرقه های مثبت در تحولات جاری و تمائل اکثريت وسيع مردم به زندگی عادی، اوضاع سياسی کشور همچنان شکننده و بی ثبات است وهنوز صحبت از يک مسيرسياسی نسبتا ثابت زود و قبل از موقع بنظر ميرسد. همانطوريکه گفتم عدم سقوط افغانستان در پرتگاه جنگ داخلی مستلزم پيشرطهای است که بهبود کيفيت و عملکرد دولت مرکزی يکی از آنهاست. نقش دولتهای همسايه مخصوصا پاکستان و ايران نيز در زمره شرايط اساسی در تامين ثبات می باشد و ادامه مداخلات جنگ افروزانه اين دو کشورايجاد ثبات سياسی را در افغانستان به يک امر دشواری تبديل مينمايد.
3. صحبت از نقش جمهوری اسلامی ايران بميان آمد، درجه تاثيرگذاری مداخلات رژيم اسلامی ايران را در وضعيت سياسی افغانستان بعد از خروج نيروهای ناتو چگونه ارزيابی مينمائيد؟ آيا رژيم اسلامی با وجود برخورد آشکارا فاشيستی و غير انسانی با کارگران و پناهندگان افغانستانی بازهم ميتواند در اوضاع سياسی افغانستان تاثيرگذار باشد؟
بصير زيار: گرچه نقش ايران و پاکستان در اوضاع افغانستان در مقايسه با گذشته کاهش يافته است چونکه اکثريت مردم افغانستان از رژيمهای  ايندو کشور دلخوش ندارند و گروههای وابسته به آنها بيش از هر زمانی ضعيف و فاقد نفوذ اجتماعی اند و هر دو ميتوانند در بی ثباتی افغانستان نقش فوق العاده مخرب داشته باشند. درکشوری مانند افغانستان با نرخ بالا بيکاری، فقرگسترده، موجوديت باندهای مافيانی و حضور فناتيستهای مذهبی، با تامين امکانات مالی و تسليحاتی سربازگيری برای ايندو دولت امر مشکلی نيست. شواهدی موجود است که جمهوری اسلامی همين حالا از طالبان حمايت مالی و تسليحاتی مينمايد با اينکه آنها را جريان مطلوبی نميدانند و طالبان نيروی وابسته به جمهوری اسلامی نمی باشد. ماهيت جمهوری اسلامی و دولت پاکستان بويژه ارتش آن کشور، که سياست مداخله در افغانستان را در دست دارد، برای مردم کاملا روشن است. با اينکه سياست فاشيستی جمهوری اسلامی در مورد کارگران افغانستانی پديده تازه ای نيست، اما دريکسال اخير ابعادی بيشتر و بيشرمانه تری را بخود گرفته است. جمهوری اسلامی با برخورد غيرانسانی با کارگران باصطلاح افغانی چه در گذشته و چه در شرايط حاضر دو هدف را همزمان نشانه گرفته اند. اولا اين مسئله مصرف سياسی داخلی داشته است و هر زمانی که رژيم خود را در تقابل با موج از نارضايتی و خشم کارگران در ايران بدلائل بيکاری و شرايط بد معيشتی در تنگنا يافته، موجوديت کارگران افغانستانی را علم کرده و برنامه "بگير و ببند" را با تبليغات راسيستی و فاشيستی براه انداخته است. اينکار يک شيوه شناخته شده ای است که  همه رژيم های ارتجاعی و ضد کارگری از آن با توجه بوضعيت سياسی و فرهنگی خاص يک کشورمورد بهره برداری قرار ميدهند. ثانيا جمهوری اسلامی ايران در اقدام اخير خود با اخراج و بدرفتاری با کارگران و پناهندگان افغانستانی خواسته است تا بررژيم وابسته درکابل پس از امضای معاهده استراتژيک با امريکا زهرچشم نشان داده و فشاروارد نمايد. سران رژيم اسلامی ايران غرض پيشبرد سياست های ارتجاعی خود، طوريکه بارها نشان داده اند، ازدست زدن به هر جنايت ابا ندارند. سياست فاشيستی و"بيگانه ستيزی" جمهوری اسلامی و ايجاد تفرقه ميان کارگران غرض مقابله و توجيه اوضاع نابسامان اقتصادی و اجتماعی آنکشور، کم کم دارد رنگ می بازد و کارآئی خود را از دست ميدهد و همچنين با مخالفت اقشار آگاه کارگری مواجه ميگردد. مخالفت کارگران بمثابه يک طبقه قدرتمند اجتماعی با اين سياست ضدکارگری رژيم اسلامی، مهمترين و تعيين کننده ترين گام در پايان دادن به اين مشکل مزمن و انسانی چند دهه اخير به شمار ميرود.