Sunday, 17 June 2012

بحران اروپا ، جنبش اشغال و کارگران سوسیالیست

نوشته: شروین رها

سرمایه داری با یکی از کم نظیر ترین بحران های خود مواجه شده است ، همه جا شمشیر را از رو بسته است و زندگی کارگران، مزدبگیران و بیکارشده گان را تهدید جدی میکند. این ها اما چاره ای جز مقاومت ندارند و به اشکال مختلف وارد مبارزه شده اند. بحران جاری اقتصاد سرمایه داری دست بدست می گردد و اکنون کانون آن به اروپا منتقل شده است. در مقابل سیاست های ریاضتی در اروپا جنبشی جاری است که اکثریت آن را نسل جوانی تشکیل می دهد که در بازار کار برویشان بسته شده است وتحت نام جنبش برافروختگان، بر آشفتگان و یا جنبش اشغال دولت های اروپایی را به چالش کشانیده اند. پیشروی این جنبش و به عقب راندن تعرض سرمایه داری از چه راههایی مقدور است این موضوع اساسی است که سوسیالیست های جنبش کارگری در اروپا را از پاسخ دادن به آن گریزی نیست.

بحران عینی نظام سرمایه داری که از حدود چهار سال پیش دوباره سرباز کرد تنها به امریکا محدود نشد و فقط کشورهای پیرامونی یا در حال توسعه را در بر نگرفت، کشورهای کلاسیک سرمایه داری اروپا نیز به آن دچار شدند. بحران جاری کاپیتالیستی جهانی نیز نه در اثر مدیریت اشتباه بانک های بزرگ امریکایی، دیکتاتوری فردی یا قبیله ای در کشورهای پیرامونی و یا فلان سیاست غلط دولت واحد اروپا به وقوع پیوست ،بلکه ترجیحن وآنطور که در ارزیابی واقعی مارکسیست ها همیشه موجود بوده است بحران در اثر تناقضات ماهیت وجودی سرمایه داری بوده است که به قول مارکس از آنجا ست که در این نظام نرخ سود گرایش عمومی به کاهش دارد یعنی بحران سرمایه داری بر خلاف بحران جوامع ما قبلش که در اثر کمبود تولید صورت می گرفت بر اثر افزایش تولید است، اضافه تولیدی که میزان آن را نه نیاز جامعه بلکه سود سرمایه دارتعیین می کند. نظام سرمایه داری ارزش اضافه را ازاستثمار کارگران تولید می کند و کاهش نرخ سود را با تحمیل جنگ، بیکاری و خانمانسوزی  به اکثریت آحاد جامعه جبران می کند. سه دهه قبل سرمایه داری با اجرای سیاست های نئولیبرالیستی بحران خود را همه رقم به جان کارگران و مزد بگیران انداخت واکنون بحرانی که دوباره سرباز کرده است  طبق گفته کارشناسان یا بهتر است گفته شود سیاست بازان سرمایه ، نه تنها از بحرانی که سیاست نئولیبرالی قرار بود منجی آن شود بمراتب عمیقتر است بلکه با بحرانهای خالق جنگ اول و دوم جهانی نیز قابل مقایسه نیست.
سرمایه جهانی با آغاز بحران  آماده باش داده است چرا که قضیه به امریکا ختم نشد، کشورهای حاشیه کانال سوئز و حال اروپا را در برگرفته است و آرامش ظاهری امریکای لاتین و آسیا را بهم زده است. سفرهای دیپلماسی روابط عادی سرمایه جای خود را به کار شبانه روزی پیشگیری از بحران داده است و ارگانهای سرمایه در سطح جهانی تغییر آرایش داده اند. حوزه های فعالیت تاکنونی ناتو درحال تغییر است و رابطه بانک جهانی، صندوق بین المللی پول، اتحادیه اروپا و بانک مرکزی اروپا تنگاتنگ شده است. دیگر این خیابانهای فلان کشور افریقایی یا آسیایی نیست که سربازان ناتو در آن بالا و پایین می کنند همه جا نیروی مسلح و گارد ضد شورش مجهز به انواع ابزار آلات نظامی در گشت و گذار دائمی هستند. دیگر فقط نجات دولت یونان منظور نیست کل اروپا در خطر است. سود آوری هر چه بیشتر سرمایه به دست انداز خورده است و این می بایستی با تحقق فوری برنامه های ریاضت و صرفه جویی اقتصادی پر شود. دست اندازی و دزدی آشکاربه سفره کارگران، بیکارکردن آنان، زدن خدمات اجتماعی، آموزش و بهداشت و صندوق بیکاری و بازنشستگی دربسته صرفه جویی اقتصادی قرار گرفته است. سرمایه بانک ها و مراکز تجاری را از ورشکستگی نجات می دهد و از طریق دولت ها با تمام قوابه جان زندگی کارگران افتاده است. بیکاری و فقر در اروپا نه تنها یونان و پرتغال و اسپانیا بلکه حتی کشورهای اصلی سازمانده دولت واحد اروپا منجمله فرانسه و آلمان را در برگرفته است . آمار رسمی بیکاری در اروپا که حد اقل می تواند سه چهارم آمار واقعی باشد ده میلیون نفر است و تزریق هزار میلیارد یورو تا کنونی به بانکها و بدهی عظیم دولت ها نتوانسته بحران را از سر بگذراند. رقم این بدهی در یونان، اسپانیا و پرتقال بمراتب بالاتر ازتولید ناخالص ملی است و درفرانسه و آلمان با رقم تولید ناخالص ملی آنچنان اختلافی ندارد.
 بحران جهانی سرمایه داری با اجرای سیاست های ریاضت اقتصادی به نفع سرمایه داران جنبش هایی را در مقابل به همراه آورد. جنبش بهار عربی، وال استریت در امریکا واشغال در اروپا زیر مجموعه ای از یک جنبش جهانی ضد سرمایه داری را تشکیل داده اند. حلقه های ضعیف سرمایه دیگر یکی دو تا نیستند، آب از سد سرمایه از سوراخهای متعددی بیرون زده است. جنبش جهانی علیه دیکتاتورهای آشکار و نهان سرمایه به اشکال مختلف عروج کرد وفشار آن تاکنون به سقوط چند دیکتاتور در افریقای شمالی و سقوط دو دولت در اروپا انجامیده است و همچنان تغییرات در میان دولت ها و پارلمان های بورژوازی را اجتناب ناپذیر کرده است از جمله شکست سارکوزی در انتخابات فرانسه ، شکست گرایشات راست درانتخابات مجلس در یونان، عدم تشکیل دولت ائتلافی و در خلاء قرارگرفتن دولت یونان و رابطه اش با اتحادیه اروپا واختلاف روش دوقدرت فرانسه و آلمان درجلوگیری ازفروپاشی دولت و پول واحد اروپا را می توان نام برد. از پله های پارلمان بورژوازی در آتن تا میدان مادرید ، از خیابانهای رم تا میدان پارلمان لیسبون همه جا محل تجمع و اعتراض بر علیه سیاست های بورژوازی است. شعارهای نه به استثمار و نه به بردگی در پرتغال و نه کار می کنیم و نه مصرف در اسپانیا  خواستگاه عمومی جنبش در اروپا ست. بازار بورس وال استریت در نیویورک، ساختمان بورس لندن و بانک مرکزی اروپا در فرانکفورت سمبلیک محل تجمع دائمی علیه جنبش اعتراضی شده است که همین را هم دموکراسی صوری بورژوازی بر نمی تابد و با حمله پلیس ضد شورش به کمپ معترضین و خراب کردن چادرها و ضرب و شتم فعالین ضد سرمایه داری چهره واقعی سرمایه داری را به نمایش درآورده است.                       
بن بست سیاسی نئولیبرالیسم (که در عین حال می تواند خط پایانی بر « پایان تاریخ » باشد) وعروج بحران اقتصادی دوباره از امریکا محل تولید سیاسی کاپیتالیستی شروع شد، با جنبش دنیای عرب نام انقلاب دوباره بر سر زبانها جاری شد و بهار عربی را به مهد دموکراسی کلاسیک درمیدان آتن وصل کرد. جنبش وال استریت، بهارعربی واشغال در اروپا طی یکسال و نیم گذشته معادلات سرمایه جهانی را بهم ریخت. جنبش نود و نه درصد علیه یک درصد و جنبش وال استریت تا حد جنبش انقلاب جهانی ارتقاء یافت. کانون فعال این جنبش اکنون اروپا شده است واگر در آغاز شامل منطقه پول واحد یورو بود اکنون شرق اروپا، کشورهای بالکان تا روسیه را هم در برگرفته است. این جنبش با وجود طرح خواست های اکثریت جامعه و نیز انتقاد به سرمایه در به برده گی کشانیدن انسانها اما هنوز با جنبشی که طبقه کارگر را از لحاظ سیاسی دخالتگر کند فاصله دارد. نیروی محرک جنبش در اروپا ( اینجا در مقیاس قاره ای منظور است ) را که اکثریت آن جوان هستند بخشی را اتحادیه های کارگری واتحادیه های بیکاران و بخش دیگررا گروهها وسازمانهای علی الاعموم چپ سازمان می دهند. سازمانهای صنفی کارگری از قبیل سندیکاها و اتحادیه ها بسته به نیروی سیاسی غالب در آنها به جنبش جاری عکس العمل نشان می دهند. این عکس العمل در پرتغال و یونان با آلمان متفاوت است، جنبش اتحادیه ای در آلمان را از لحاظ سیاسی عمدتن سوسیال دموکراتها هدایت می کنند و درجنبش جاری ضد سرمایه داری به مثابه نیروی تقویت کننده آن عمل نمی کنند. جنبش اعتصابی پرتغال که یک روز تمام کشور را فلج کرد با شرکت اتحادیه های کارگری و حضور کارگران در آن صورت گرفت وبا سیاست احزاب رسمی سوسیالیست و سوسیال دموکرات فاصله خود را نشان داد.
طیف چپ فعال در جنبش جاری ضد سرمایه داری اروپا راعمدتن فعالین جنبش ضد گلوبالیزاسیون ( اتک) تشکل می دهند و بخشن سایر بخش های چپ را در بر می گیرند که عمدتن شامل آنارشیست ها وچپ رایج قرن بیستم هستند و بخشن گرایشی که به سوسیالیست کارگران تعلق دارد. اگر چه هیچ کدام از بخش های مختلف چپ منکر جایگاه طبقه کارگر در مبارزه علیه ضد سرمایه داری نیستند ولی آنچه آنها را از هم تفکیک می کند در میزان دخالتگری سیاسی طبقه کارگر درتحولات سوسیالیستی است. انقلاب اکتبر1917 آنوقت شکست خورد که شوراهای کارگری مستقیمن در قدرت سیاسی نبودند اگراین وجه از دخالتگری سیاسی برای طبقه کارگرحیاتی است لذا سوسیالیست کارگری ضرورتی در تقویت این گرایش خواهد بود. شرایط عینی بحران گندیده گی جهانی سرمایه داری برای تغییرمهیاست ولی این خودبخودکافی نیست و نیاز به تشکلی دارد که به نیروی کارگران متکی است از آنها نیرو می گیرد و با نیروی آنها پیش می رود. در جنبش حاضر چه در اشغال محل کار، چه اشغال خیابانها و چه در اعتصابات و تظاهرات کارگران سوسیالیست و یا سوسیالیست های کارگری می بایست شرکت فعال داشته باشند، در کنار کار روتین خود در تبلیغ و ترویج، حمل پلاکارد و پخش بیانیه و استفاده از تریبونهای موجود بتوانند همدیگر را پیدا کرده با پلاتفرم ضد سرمایه داری متشکل شده، نیازهای جنبش ضد سرمایه داری را براساس منافع کارگران سازمان دهند. تشکل کارگران سوسیالیست اگرچه می تواند هسته حزب کارگران سوسیالیست باشد ولی هنوز و تا مادامیکه فعالیت آنها قادر نباشد که کارگران را از لحاظ سیاسی متشکل کند نمی توان از حزبیت یافتن کارگری صحبت کرد. کارگران در عین حال در جنبش جاری می بایست به این درک از تجربه برسند که جامعه سوسیالیستی از پایین  وتوسط خود آنها ساخته می شود و توسط خود آنها در عین حال هدایت می شود. طبقه کارگر هم قانونگذار است و هم مجری قانون و این قانون چیزی جز جامعه انسانهای آزاد با اقتصاد مبتنی بر مالکیت جمعی نخواهد بود. تبلیغات پرهزینه بورژوازی درچند دهه اخیر در رابطه با ضرورت ابدی بودن نظام آزاد سرمایه داری و پایان کمونیسم و تاریخ مبارزه طبقاتی با عروج بحران حاضر تمامن رنگ باخت. کارگران سوسیالیست ضرورت عینی ساخت نهادهای سوسیالیستی توسط کارگران در جامعه اروپا را می توانند مطرح کنند و نشان دهند که مانع اساسی دولت ها، پارلمان و ارگانهای بورژوازی است که می بایست تمامن درهم شکسته شوند و ابزارهایی منطبق با نهادهای اجتماع سوسیالیستی می بایست ساخته شود، ابزارهایی که تمامن توسط دخالتگری آحاد جامعه در آن قابل رشد و شکوفایی خواهد بود. در خلق چنین فضایی جامعه قادر خواهد بود سوسیالیسم را آنطور که باید باشد از سوسیالیسم باصطلاح حاکم درشوروی سابق و چین کنونی تشخیص دهند. جنبش های موجود در اروپا نه تنها بدون چنین افقی بلکه از آن مهمتر بدون حضور سیاسی مستقیم طبقه کارگردرآن و با اشکال مختلف از جمله اشغال و اعتصاب و ... در بهترین حالت قادر به مبارزه جدی با سرمایه داری نخواهد شد، این آن نکته ای است که کارگران سوسیالیست سازمانده درجنبش جاری اروپا می بایست بدان توجه جدی داشته باشند.