نوشته فرانسس
مترجم : ابی یگانه
من در حال گذراندن یک دوره آموزشی 40 هفته ای بودم. کار آموزی
بزرگسالان به پنج دوره ده هفته ای در سال تقسیم شده است. دور دوم برنامه چند روز
قبل از شروع بما اطلاع داده شد و با وجود این بعد از مدت زمان کوتاهی که از شروع
دوره ما گذشته بود، اطلاع دادند که کلاسهای لوله کشی را از چهارشنبه به دوشنبه
تغییر داده اند و بنا به همین دلیل امروز تعطیل است.
بعبارتی از دوشنبه تا امروز بعنوان تعطیلی محسوب میشد وهمه
برای خودشان در این تعطیلات برنامه ریزیهای مختلف کرده بودند. مهد کودک، اضافه
کاری و غیره ... اینگونه برنامه ریزیهایی به این شکل و بدور از فکر، مناسب بنظر
نمیرسید و باعث میشد نظم کارهای روزمره را بهم بزند. معلمها و مربیان ما میگفتند
که مجبور شده بودند برنامه را تغییر بدهند و راه حل دیگری هم وجود نداشته و فقط در
اینصورت بوده که میتوانستیم یک مربی داشته باشیم.
از آنجایی که ما فکر کرده بودیم اینوع برنامه ریزیها کمی عجیب
و قریب است و چطور ممکنه که اینها قبل از شروع ترم بدون داشتن مربی برنامه ریزی
کرده باشند! به سئوالات و بحث و گفتگو در این رابطه ادامه دادیم، که پس از مدتی فهمیدیم
که برای چهار شنبه ها با یک مربی مصاحبه شده بوده و قرار بوداستخدام شود، اما برخی
از مدیران و مسئولین برای صرفه جویی تصمیم میگیرند که از وجود همان معلم قبلی
استفاده کنند با وجوداینکه میدانستند تنها وقتی که او دارد فقط دوشنبه ها است.
ما و دیگر دوستانمان در کلاس در اینمورد صحبت کردیم و نیز
مشکلی هم با معلم قدیمی نداشتیم و برایمان مهم نبود و فرقی نمیکرد. فقط موضوع تعجب
آور و یا بعبارتی مشکلمان این بود که چرا این موضوع از قبل پیش بینی نشده و وسط
ترم اتفاق افتاده است و در اصل این مسئله میبایست تا دهم ژانویه حل میشد.
بر سر این مسئله ما اعتراض کردیم و اعتراضاتمان را به
معلمان بیان کردیم، که در نهایت پاسخی که از او گرفتیم این بود که این تصمیم
بالاییها بوده و اگر اعتراضی داریم به آنها رجوع کنیم.
از او و مسئول برنامه ها خواستیم که چهارشنبه ها را تعطیل
کنیم و برای فکر کردن روی موضوع و اینکه چه باید بکنیم فرصت بیشتری خواستیم.
در فاصله استراحت بین روزمان همه راجع به این موضوع حرف میزدیم
و من موضوع را مهم و با اهمیت خواندم و دو راه حل پیشنهاد دادم:
اول اینکه: جلوی
آنها خودمان را آدمهای خوب و انعطاف پذیری جلوه دهیم و با سیاست و هوشیاری برنامه
ها را خودمان عوض کنیم و بدین ترتیب چهارشنبه ها را تعطیل باشیم.
دوم: بطور صریح مدیران را مورد سئوال قرار بدهیم که چرا
چهارشنبه ها را تغییر داده اند و می خواهند ما هم آن را بپذیریم، همه میدانند که
این تغییرات و تصمیمات یکنوع اُفت در کیفیت کارها بوجود می آورد، زیرا که نیمی از
کلاس ما بدلایل مختلف، نمی خواهند سر کلاس حاضر شوند و بعبارتی برنامه ها دیگر برای
آنها جذاب و جالب نیست.
و همه ما آماده بودیم که خواست خود را با مدیران درمیان
بگذاریم و علت را جویا شویم، چرا که همه مجبورند که برنامه های خودشان را تغییر
بدهند، اما نه با رضایت و یا امکان کامل آنها، بهمین دلیل تعداد زیادی نمیتوانستند
سرکلاس حاضر شوند، بهمین دلیل مطرح کردیم که بنظر میرسد این برنامه برای کسانی
مناسب نیست،بهتر است تلاش کنیم تا تغییرش بدهیم.
زمان نهار بود که 7 نفر را انتخاب کردیم و آنها رفتند تا
شاید بتوانند با مدیران صحبت کنند که البته موفق نشدند که مدیران را بپای صحبت
بکشانند.
سه نفر که کاملاً از حرکات ما منصرف و نا امید شده بودند و
اهمیتی به تلاشهایمان نمیدادند و ما هم که دیگر کلاس درسی نداشتیم مواجه شده بودیم
با یکی دو نفر که نمیخواستند روز و ساعات کلاسها تغییر کند و اینگونه ناهماهنگی ها
برایمان مشکلی شده بود، یعنی اینکه این دو دسته باور نداشتند که ما بتوانیم نظر
مدیران را تغییر دهیم.
هنگامی که کلاس لوله کشی بصورت جدی شروع شد، ما صبر کردیم و
منتظر آنها شدیم که صبحها، کلاس اقتصاد داشتند، زیرا که از چهار نفری که روی شان
حساب کرده بودیم سه نفرشان بطور کامل و از قبل از موضوع تلاشهای ما اطلاع داشتند
ولی زودتر تعطیل شده و خانه رفته بودند. با اضافه شدن یکنفر به جمعمان شروع کردیم
دنبال تماس با مدیران مسئول را بگیریم.
به دفتر رفتیم، با بحث و صحبتهای زیاد و چانه زدن با معملین
در دفتر شماره تلفن مدیراصلی را گرفتیم. تماس گرفتیم ولی کسی جواب نمیداد. بیرون
دفتر مدت زیادی ایستادیم و در این فکر بودیم چه کنیم. در نتیجه با جدلهای زیاد و
بحثهای تند با مسئول معلمها از او خواستیم که مدیر مسئول را در جریان بگذارد که
درخواست یک دیدار در مورد تصمیمات گرفته شده داریم.
در همین حین یک مرد مسنی جلو آمد و گفت این تلفن معاون مدیر
است میتوانید با آن صحبت کنید و خواسته های خود را بگوئید.
یکی از کسانی که از همه ما بیشتر عصبانی بود را انتخاب
کردیم که تماس بگیرید. در تماس با معاون مدیر و طرح خواستهای خود و اینکه تمام
شاگردها ناراحت و عصبانی هستند، او گفت که با معلمی که قبلا مصاحبه کرده اند تماس
گرفته که کار را شروع کند تا همه بتوانند درکلاسهای آموزشی شرکت کنند.
نتیجه کار داوطلبانه و جمعی ما چهره های شاد و پاهای پررمق
را برایمان بهمراه داشت. این حرکت شروع و تجربه خوبی بود برای اینکه در محل کار
بتوانیم از مطالبات و خواسته های خود دفاع کنیم.
چرا این روز خوب پیش رفت؟
ما که در این دوره های آموزشی شرکت میکردیم بین سنهای 25 –
50 بودیم، قبلا در محیطهای کار بوده و کار داشتیم و میدانستیم که اگر جمع نشویم و
اعتراض جدی نکنیم ، تغییری اتفاق نمی افتد. علاوه بر اینکه در دوره اول کلاسها،
درس محیط کار را خوانده بودیم و بحثهای زیادی در جمع داشتیم و اینها کمک کرد که
تصمیم گرفته و جمعی حرکت کنیم.
نکته دیگر اینکه ما با همدیگر جمعی صحبت کردیم و تمام
اطلاعات را در بین خود پخش کرده و همه را در جریان گذاشته بودیم. از اینرو زمانی
که تصمیمات را اطلاع دادند، همگی خشمگین و ناراضی پاسخ دادیم.
نکته مهم دیگر این بود که ما همگی از هم حمایت کردیم و
تعدادی بودیم که پشت هم بودیم و با صحبتهای بیشتر باهم در مورد مشکل بیشتر مطلع و
روشن می شدیم. همه پشت پیشنهادات را میگرفتند و کسی نبود که بخواهد تنهایی کاری را
انجام بدهد.
دوره های آموزشی بازار کار، وظیفه آماده کردن کارگران و فرم
دادن به آنها است. انتظارات از کارگران امروز نیز این است که انعطاف پذیر و مطیع
باشند. به نظر می آید که این تاثیرات کلی از سیاستهای نتولیبرالی در سطح جامعه
است.
با توجه به اینها، مبارزه در طول آموزش نیز به اندازه
مبارزه در محیط های کاری و محلهای کار مهم و ارزشمند است. این تجربیات میتواند
مورد استفاده در محلهای کار آتی مان باشد.