«مارکسیسم
وآزادی زنان درقرن بیست ویکم »
مقدمه مترجم
نوشته حاضرترجمه بخشی ازکتاب «سکسیسم وسیستم»
ازخانم "یودیت اوور" است (ازناشرین مجله ی تئوریکی "سوشیال رویو).
نوشته بیانگر این است که ستمهائی که بر زنان می رود مرز جغرافیائی نمی شناسد . با
توجه به اینکه نویسنده اهل انگلستان است ولی مشکلاتی را که بدانها اشاره می کند
جنبه جهانی دارد. در عین حال راه حل های کوتاه و دراز مدتی که در رابطه با رفع ستم
برزنان ارائه می دهد نیز جهانی است . وی از این حرکت می کند که دولت های سرمایه
داری به دروغ و هر یک با توجیه خود مدعی هستند که " زنان در کشور ما آزاد
هستند " وبا طرح سوالی سعی می کند دروغها و یاوه گوئی آنان را خنثی سازد.
سوال " یودیت اوور" که در عین حال عنوان مقالات وی نیزمی باشد ، این است
که زن چقدروتا چه حد آزاد است؟
نویسنده : یودیت اوور
ترجمه : اروند صفائی
در گرامیداشت روز جهانی زن ( هشت مارس) این
ترجمه به تمامی زنان و مردان آزادیخواه و برابری طلب تقدیم می شود. بدون شک رفع
ستم بر زنان فقط در نظام سوسیالیستی امکانپذیر است. اما مبارزه حول آن درجوامع
کنونی طبقاتی نیز امری اجتناب ناپذیر خواهد بود.
اروند
صفائی ــ مارس 2013
مقدمه
نویسنده:
دائما به ما زنان تلقین
می کنند که :" ما تاکنون از چنین شرایط خوبی برخوردار نبوده ایم ". ما میتوانیم
همزمان هم فرزند داشته باشیم و هم از موقعیت شغلی برخوردار باشیم، وکیل، دکتر و یا
حتی نخست وزیر شویم. قوانین برای مرخصی بارداری، برای دستمزد برابر و یاعلیه مزاحمت
های جنسی وجود دارد، بیش ازاین دیگرچه میخواهیم؟
بعضی ها حتی ادعا میکنند
که، تساوی حقوق زنان زیاده ازحد گردیده، موفقیت های آنان مقام سنتی شغلی مردان را و
بطورکلی نقش آنان بعنوان مرد را متزلزل نموده اند. به ما میگویند، ما باید اکنون توجه
به درس ومشق کودکان پسردرمدرسه نمائیم، بدینوسیله ما را متهم میکنند که باعث رشد فکری
دختران به قیمت پائین آمدن توانائی پسران گردیده ایم.
زنان هنوز به تمامی خواسته هایشان
نرسیده اند. ما کماکان کمتراز مردان درآمد داریم و تمامی رنج کارهای خانه را ما بدوش میکشیم. خواست سیاستمداران نئولیبرال واشتیاق
آنان به بازار تا بتوانند درخدمت نیازهای کنسرنها ی چنــــــد ملیتی قرارگیرند، اثرات
فاجعه باری بر زندگی کارگران زن گذاشته، که قبل ازهرچیزکاستن خدمات درمانی و اجتماعی
را در بر می گیرد.
زنان ظاهرا هنوز با یک
موج از خشونت جنسیتی مواجه نشده اند، که لابلای جامعه نفوذ کرده است. خا نم "
آریل لوی" این تکامل را " رانچ کلچر"
به معنای فرهنگ شهوت نامید ه است، که بعنوان یک واقعیت سخت ستم بر زنان، امروزه زنان
جوان را دربرمیگیرد. (1)
زنان خشمگینند، زیرا
درجهانی رشد میکنند که زنا ن بعنوا ن یک کالای جنسی تعریف میشوند. عکسهای سکسی از
زنان بطورمخفی بعنوان مجله ی آقایان دیگر در زیر میز مغازه ها نیست بلکه روی میز است
وحتی بغل دستی شما درقطارهم مشغول خواندن آن است؛ رقص لخت روی میز و استریپتیز دور
میله ی فلزی، تحت نام سالم سازی اندام برای زنان بطور وسیع تبلیغ میشود.
بعضی اززنان که ازاین
وضعیت بسیارخشمگین هستند، خود را فمینیست می نامند. شاید دیگر تشکل بزرگ همگانی فمینیستها در انگلستان وجود نداشته باشد، ولی بطورعمومی
این نشانه ی اصلی سیاست فمینیستها است که بگویند، تمام زنان جامعه سرنوشتی مشترک دارند،
باین دلیل ما باید با همدیگربپیوندیم و برای حقوقمان مبارزه کنیم. در بعضی از آنان
این منطق بدانجا میرسد که مشکل اصلی را نزد مردان میجویند، زیرا مردان تمایل به زدن
زنان دارند.
اما برای خیلی اززنان
این شروع کافی نیست. هر کس باور نکند که همه مردان دشمن ا ند وهمه زنان به یک اندازه
باید رنج ببرند، میتواند به یک سنت سیاسی دیگری رویکرد داشته باشد، سنتی که زنان ومردان
را علیه یکدیگرقرارنخواهد داد، بلکه ازاین نقطه نظرحرکت میکند که اکثر زنان و مردان
تمایل واحدی جهت تغییر بنیادی این جهان دارند.
این یک سنت سوسیالیستی
است ونظرگاهش به بررسی ریشه ای ستم بر زنان بر می گردد و به ما میگوید که برای جامعه
ای بهترچگونه می بایست مبارزه کرد. ما بر این باور نیستیم که جایگاه زنان درجامعه امری
طبیعی ویا غیرقابل تغییراست. برای رفع ستم برزنان، مبارزات متنوع ما به قرن نوزدهم
و سنت سوسیالیستی برمیگردد.
بعنوان مثال، کلارا زتکین
این زن آلمانی سوسیالیست انقلابی بطورمفصل درمورد آزادی زن نوشته است. اویکی از آن
کسانی بود که درسال هزار و نهصد و ده دردومین انترناسیونال سوسیالیستی به خاطر مبارزات
کارگران پارچه بافی نیویورک، که برای حق رای زنان و شرائط بهترکار تظاهرات کرده بودند، توانستند روزجهانی
زن را به تصویب برساند.
کارگران زن پارچه بافی
نیویورک نیز به همین سنت تعلق دارند، زیرا ازهمان لحظه ای که زنان کارگر نیروی کار
خود را می فروشند، برای شرائط بهتر، برابری و حقوق خود نیزمبارزه میکنند. این مبارزات
تا امروز نیز ادامه دارد: اعتصاب وسیع زنان در انگلستان در سال دوهزار و شش علیه رفرم
قانون بازنشستگی صورت گرفت. شما همه بخشی ازتاریخ الهام بخش زنان و مردانی هستید که
برای حقوق زنان، برابری دستمزد، آموزش و پرورش و حق سقط جنین وهمچنین بیشتربرای جامعه
ای که تمام انسانها آزاده باشند مبارزه کرده اید. و این جوابی سوسیالستی است که ما
چگونه برای آزادی زنان میتوانیم مبارزه کنیم.
(1) Ariel Levy, Famale Chauvinist Pigs,
Pocker Book 2006
آیا مارکسیسم می تواند ستم بر زنان را توضیح دهد؟
تئوریهایی که منشأ ستم بر زنان را با منشاء
طبیعی تفاوت جنسیتی توضیح می دهند، اغلب چیزی نیست جزاینکه رازگونه بگویند "زنان
ازسیاره ونوس ومردان ازسیاره مارس" آمده اند. کتابی تحت همین عنوان حدود ده سال
پیش منتشر شد و پر فروش بود، پیغامش این بود که: مردان و زنان می توانند با هم کنار بیایند،اگر تصور کنند که از دو کره ی متفاوت
می آیند. این اثر درمورد مسئلۀ جنسیت از اینجا حرکت می کند که تفاوتهای رفتاری بین
زنان ومردان همزاد تولدشان است واینکه:
ـ زنان غمخوار و با ملاحظه هستند، قابلیت همکاری دارند، احساساتی هستند
ـ مردان مهاجم، رقابت جو ومنطقی هستند
اینکه این خصوصیات در ساختار بیولوژیکی برای همیشه و در تمام زمان در ما قراردارند.
به همین دلیل ما نقشهای متفاوتی در جامعه ایفا میکنیم واین موقعیت زیر بودن در واقع
نمایانگر غیرقابل تغییر طبیعت است. در کتاب دیگری درباره فمینیسم حتی تلاش می شود، جنگ با عراق را به علت وجود صفت ویژه که توسط
تستو سترون (هورمون ) تهاجم در مردان است توضیح دهد. حمله ی 11 سپتامبر، بمباران افعانستان،
حمله به عراق و "جنگ علیه تروریسم " و درگیریهای خشونت بار دائمی بین ارتش
اسرائیل و حملات انتحاری، همگی سر چشمه در زور و در رژیمهای تهاجمی مردسالانه دارند. این دلیلی سطحی است هنگامی که درباره جنگ توضیح
می دهید. اما چرا این واقعیتها حقیقت پیدا نمی کنند زمانی که جنگ وسربازی برای مردان
طبیعی است، چرا رژیمها مردان را از لحاظ روحی برای یک نبرد تمرین میدهند و او را در
یک دوره خشن می کشند؟ چرا سربازان درمواقع جنگ دچار ناملایمتی های شدید روحی می شوند
و حتی خودکشی می کنند؟ این ادعا، که تحمل تهاجم
و جنگ برای مردان جوان ساده است یک توهین است و باعث می شود که جنگ طالبان بدون مجازات
بماند. راجع به گوندولیزارایس وزیرخارجۀ جورج بوش چه می گوئید اگردلیل بیولوژیکی تعیین
کننده و جنسیت را نماینده گی می کند؟
می گویند زنان بطورطبیعی مهربان و خوش قلب هستند.
خشونت درمدارس نشان داده است، بعنوان مثال، دختران بیش از پسران به همکلاسی های خود
فشار وارد می کنند. ارقام درمورد بدرفتاری با کودکان واضح نشان می دهد که مادران به
همان اندازه بدرفتاری و بی توجهی به کودکانشان می کنند که مردان نسبت به خانواده دارند.
این تصویر نارسا وناکافی است. اینها برپایه ی لحظه استواراست و نگاهش به نظرات رایج
وغالب و ساختار کاپیتالیسم می باشد که گویا بدون زمان است وخصوصیات انسانها غیرقابل
تغییرهستند. زمان آنست که بدانیم، چگونه نظرات درباره زنان ومردان بعنوان نرم [ساختار]
"عقل سالم انسانی" درجامعه ی امروز گردیده است، حتی درنزد کسانی که خواهان
این هستند، سیستم موجود را می بایست پشت سر گذارند. سوسیالیستها کاملاَ نقطه شروع دیگری
دارند. ما معتقد نیستیم که این در"طبیعت انسانی " قراردارد و زن درجوامع
جهانی باید شهروند درجه دوم باشند. درست برعکس، برای زنان ومردان سوسیالیست، آزادی
زنان هسته اصلی دیدگاه ما در جامعه دیگری است. درهرجامعه ای زنان مورد تحقیرقرارگیرند،
جامعه سوسیالیستی نخواهد بود، وما هنوزبه آنجا نرسیده ایم به همین راحتی وساده گی.
اضافه براین ما را اغلب متهم می کنند که مارکسیسم، اقتصادی است، مارکسیسم فقط به مسائل
اقتصادی، استثمار، دستمزدها می پردازد ، نه توجهی به زنان تحت ستم داشته و نه دراین
موقعیت هست که این مسئله راتوضیح دهد. مدعی هستند که ستم برزنان "خارج ازسیستم
های اقتصادی" هستند و لذا نمی توان آنرا با تحلیل و تجزیه کاپیتالیسم توضیح داد.
بنابرین، آیا می توان بر اساس این تئوری که ستم را یک مقوله ی فرا طبقاتی می داند حرکت
کرد و انشقاق طبقاتی موجود درون جامعه را توضیح داد؟ جواب این است که مارکسیسم مجموعه
ای از ایده ها نیست، تصویری که برخی ارائه می دهند. درواقع این خود مارکس است که مقوله
ی "اقتصاد سیاسی " را بکارمی گیرد، دقیقا به این علت که نظراتش محدود به
اقتصاد نبوده واقتصاد را وجهی می بیند تا بتوان روشن و قابل فهم شود. طبیعی است که
نمی توان ستم را به طبقه تقلیل داد. تمام زنان دراین جامعه درشکل های مختلفی ازستم
رنج می برند. فقط نگاه کنید به زنان با حقوق های بسیار بالا درحوالی بانکها که همکاران
مرد با آنان چگونه برخورد می کنند. بارها درنشریات آمده است که دادگاهی علیه رئیس مربوط
و یا مردان همکار به علت آزار و تحقیر جنسی تشکیل گردیده است. یک مورد در "بانک
سرمایه گذاری درسد نردرنیویورک" که شش زن ازکارکنان بانک به دادگاه شکایت نمودند
و محکوم به پرداخت یک میلیون و یکصد هزار یورو شدند. با توجه به سابقه کاری زیاد، اما
به عنوان انسان درجه دو با آنها رفتارشد. کاترین اسمیت ازدفتر لندن بانک "دکو"
می گوید به او"پاملا اندرسن بخش معاملات بورس " لقب داده بودند. و دیگری
تعریف می کند در پایان یک معامله برای جشن و صرف غذا، او را مجبور به ترک محل
کردند تا همکاران مردش بتوانند به کلوپ استریپتیز بروند، و دیگری می گوید که همکاران
مرد اظهار نموده اند: زنان به خاطر "جذابیت" استخدام می شوند. اضافه بر این
برخوردها زنان را هنگام ارتقاء شغلی در نظر نمی گیرند و از امتیازهای کمتری درمقام
پست مساوی با مردان برخوردارند. شاید سخت باشد که با زنانی که حقوق شش رقمی دریافت
می کنند و بر این مبنی سبک خاص خویش را دارند همدردی داشت واما واقعیت این است که تجارب
آنان نیزتحت ستم بودن را بیان می کند. زنان طبقات بالآ نیز مورد تحقیر و تمسخر قرارمی
گیرند، زمانی که به عنوان یک جایزه برای مرد ثروتمند برخورد می شود: بانوان زیبا با
آخرین مد لباس ها و با جواهرات آویخته به مرد ثروتمندی چسبیده اند و با اتومبیل های
لوکس و با شکوه حرکت می کنند. اگر چه این امرمسجل است که تمامی زنان اقشارجامعه می
توانند تحت ستم باشند، بدین معنی نیست که تجارب زنان ازاین ستم یکسان است؟ تجربه یک
زن که جایزه (مرد) است و زنی که در مرکز تلفن (کال سنتر) همراه سه فرزندش در یک آپارتمان
دو اطاقه است تفاوت بسیاری با هم دارند. برپایه ای استثمار زنان طبقه کارگر زندان ستم
آنان بسیارتنگ تراست. زنان طبقات بالا، به علت موقعیت طبقاتی خویش امکان عملی ازسرگذراندن
مشکلات را که جنسیت اعمال می شود دارند. آنان آزادی اقتصادی غیر وابسته را دارند، از
این رابطه بیرون بیایند، برای تربیت فرزندان پول پرداخت کنند، مرتبا به مرخصی بروند،
درخانه های مناسب زندگی کنند، نباید شخصا پخت وپزکنند. این مزیت ها بطور واضحی ساده
کننده مشکلات و درمقابل با اکثریت زنان که بار طاقت فرسا زندگی روزمره را بر دوش دارند
هستند. بنابراین ما نمی توانیم ستم را به عنوان یک پدیده موازی با استثمارکه هم زمان
جریان دارد به یک میزان برخورد کنیم. ستم بطور اجتناب ناپذیر با مناسبات طبقاتی ربط دارد. بعضی مواقع تفاوت فاحش زندگی زنان را انکارکردن،
ستم بر آنان راپذیرفتن، بدون اثرتعلقات طبقاتی، بی آزارکردن و اثرگذاری براین است که
مبارزه علیه ستم چگونه باید جریان یابد. زنان اقشاربالا علاقمند به حفظ موقعیت خویش
هستند. آنان ممکن است ازستم رنج ببرند، ولی همزمان ازموقعیت غیرفعال و جدایی طبقه کارگر،
که درآن زنان کارگر دستمزد ناچیز را باید بپذیرند سود می برند و بنابراین زنان اقشار
بالا بخشی از مبارزه علیه سیستم نیستند. یک توضیح مارکسیستی ستم زنان با این واقعیت
شروع می شود که، هیچ چیز "طبیعی" وجود ندارد، نه در ارتباط با شیوۀ زندگی
امروزما، ونه آن چیزی را که درباره جهان می اندیشیم. ودرقیاس با تاریخ بشریت، جوامع
طبقاتی درکاپیتالیسم مدرن شکل سازماندهی بسیارجدید وجوان است. دراغلب زمانها درجوامع
ما نه انشقاق طبقاتی وجودداشته و نه ستم بر زنان. دربخش بعدی می خواهم نشان دهم، که
چگونه با پذیرش جامعه طبقاتی ستم بر زنان رشد یافته و نظرات در مورد جهان بطورعمومی
و در مورد زنان بطور ویژه نتیجه متفاوت اشکال مختلف جامعه هستند. و از آن آغاز موفقیت
آمیز مبارزه جهت یک جامعه ی بدون ستم ضروری شده است .
ایده ها ازآسمان نمیافتند، هیچ چیز به ما وحی نمی شود
امروزه نظرات زیادی درمورد جنسیت زنان وجود دارد.
زنان را براساس شکل ظاهریشان قضاوت میکنند و زنان را بعنوان " دختر" تحقیر
میکنند. درسال 2005 لارنس اچ سامر که در آن زمان رئیس هاروارد، یکی ازدانشگاه های معتبرآمریکای
شمالی بود، در رابطه با اینکه چرا تعداد کمی از زنان در مقامات علمی دانشگاه بودند
براین نظراست که " زنان بخویش اعتماد ندارند ". این اظهار
نظر باعث شد وی، پیش ازاقتضای زمان بعنوان اولین رئیس دانشگاه استعفاء دهد و این در
تاریخ 371 سالۀ دانشگاه ثبت شود. نظریات متعارف درارتباط با رفتارمردان و زنان از رفتاری
دورویه (شخصیت دوگانه ) نشا ت میگیرد. اگر مرد مسنی پدرشود یک موضوع جالب و خوش آیند
است، ولی به یک زن پرخاش میشــــود زیرا او به دلیل خود خواهی، رفتاری غیرطبیعی انجام
داده است. زمانی که خانم 62 ساله انگلیسی دکتر راشبروک، ازطریق تلقیح مصنوعی باردار
میشود برخورد پزشک خود را برخوردی میداند که جامعه درمورد جنسیت پذیرفته است. پزشک
وی، " دکترسورینو آنتینوری" بیان کرده بود که : " من اینکار را کردم
زیرا خانم را شبروک " لاغراندام، دارای
موی طلائی و در شرایط خوبی بود، او تمامی شرائط باردارشدن را دارا بود ". او مورد سئوال قرارنگرفت
که اگر این خانم رنگ موها ی خود را طلائی نکرده بود، آیا بازهم حاضربه چنین کاری بود.
روزانه ما مثالهای جدیدی ازنظرات جنسیتی رامشاهده میکنیم، اما زمانی که ما اعلام میکنیم
کـــــه این نظرات انعکاس جامعه ی نابرابرماست، ونه ریشه های آن، دلائل چیست ؟
این بدان معنا نیست که ما، مادی گرا (ماتریالیست)
هستیم و به این علت فکرمیکنیم که در این جهان مادی متولدشده ایم، که ساختار و سازمان
اجتماعی خود را دارد، وخود باعث ایجاد نظرگاه ها درذهن ما میگردد. همین امراست که نقل
قولی از کارل مارکس بسیار تکرار می شود که :
" ذهنیت زندگی را نمیسازد، بلکه این زنده گی است که ذهنیت را میسازد
" . این بدان معنا نیست که نظرات برای سوسیالیستها مهم نیست. درست برعکس، ما باید
با تمامی نظرات ناشی از تعصب که درمورد جنسیت، برتری نژادی و یا همجنسگراستیزی
وجود دارد بطور قاطـع مخالفت ورزیم. ما معتقد نیستیم که این کافی است، بلکه ما باید
علیه نظامی (سیستم ) مبارزه کنیم که این نظرات درآن پیش می رود تا نفوذ دائمی خویش
را درجامعه حفظ کرده و بهره ببرد. بیان اینکه جهان مادی تعیین کننده همه چیزاست، مارکس
این نظررا که گسترش بسیاریافته، بطور شدید رد میکند و میگوید که کارگران باید نظام
سرمایه داری را سرنگون کرده وخود را از مـــذ هب و خرافــا ت رها نمایند. این تصورعقب
مانده که فکرکردن زندگی انسان را تعیین میکند، همانند گذشته درجامعه به شــــــکل وسیعی
موجود است. کمیسیون تحقیق برای زنان و کار که ازطرف دولت انگلیس درسال 2006 جهت بررسی
تفاوت دستمزد بین زنان ومردان تشکیل شد، به این نتیجه رسید که، افق دختران بایــد گسترش
و انتظاراتشان باید افزایش یابد. البته دراین تحقیق روشن نکرده اند که جدا از اینکه
توقعــــــات هرچه باشند، زنان شاغل در وحله ی اول و بطور مشخص، چگونه باید بر امر
مراقبت از کودکان غلبه کنند. کارل مارکس چنین ارزیابیها را مورد تمسخر قرار میدهد و
آنرا " ایده آلیسم " می نامد، و در این باره میگوید: که مشکل غریق با رجعت
دادن وی به ترس ازغرق شدن حل نمی شود. " یک مرد شجاع فقط یکبار متوهم میشود، انسانها
فقط در آب غرق میشوند، زیرا شیفته وار در مورد
سنگینی وزن فکر می کنند. این تصوررا بخود راه میدهند همانگونه که یک خرافات گرا، یک
مذهبی برای خویش درتصورش توضیح میدهد، گوئی که آنان بی نیاز از درک خطر آب هستند)".
بنا براین زندگی مادی ما دراولین مکان جای دارد.
نوزادان احساس نمیکنند که "مونث " هستند ویــا " مذ کر"، و یا
چه رنگی برای آنان مناسب است. نمایشگاه های مد، تاریخش به اواسط قرن بیستم برمیگردد.
درجون 1918 نشریه ی " لیدیز هوم ژورنال " به مادران در ارتباط لباسهای کودکانشان
این توصیه رامیکند که : " نظرات زیادی دراین مورد وجود دارد اما بطورعمومی و قاعده
ای که مورد پذیرش قرارگرفته اینست که : رنگ صورتی برای پسران و رنگ آبی برای دختران.
[مترجم :این دو رنگ درزمانهای متفاوت و در کشورهای مختلف جا بجا شده اند.] زیرا رنگ
صورتی رنگی قاطع و قوی تراست و بهمین دلیل برای پسران نوزاد مناسب است، ورنگ آبی، رنگی
ملیح و دلپذیر و ظریف است وبصورت دختران نوزاد میآید ". یک کودک نوزاد هیچگونه تصوری از مقام قدرت و یا
از یک گیره مو رنگی ندارد، هیچ انتظاری از زندگی آینده ندارد. اولین تجربه با جهان
واقعی موجود وشیوه های رفتاری معمول آن، آگاهی ما را از بدو تولد شکل میدهد و رفتار
با دختران و پسران از همین لحظه آغاز میشود.
یک آزمایش معمولی برای نشان دادن اینکه با کودکان
مذکر و مونث بشکل بسیارمتفاوتی رفتارمیشود بدین نحو بود که یک نوزاد دختراز یک گروه
مورد آزمایش و یک نوزاد پسر از گروه دیگر را دراختیار فرد شرکت کننده دراین آزمایش
قرارمیدادند. " اگرشرکت کننده فکرمیکرد که این نوزاد پسراست، ازمیان اسباب بازیهائی
که آنجا بود، یک چکش و یا توپ زنگوله دار به نوزاد میداد و اگرفکرمیکرد که نوزاد دختراست
یک عروسک به اومیداد. نوزاد پسر را بر روی دستشان بالا و پائین (الاکلنگ ) میکردند
واگرفکرمیکردند نوزاد دختراست با نرمش وملایمتی خاص او را نازمیکردند."
لازم نیست نشریات علمی را ورق بزنیم که مثالهائی
را پیدا کنیم تا ببینیم که تفاوت جنسیتی گذاردن میان نوزادان مونث و مذکر امرعادی شده
و آنرا گسترش میدهند. کافی است که شما به فروشگاهی که اسباب بازی کودکان میفروشد بروید.
بعنوان مثال، صاحب فروشگاه در یک وبسایت اینترنتی این توصیه را میکند: " پسربچه
ها قاعدتا ازنظرجسمی فعالتر از دختربچه ها هستند، به این علت پسران اسباب بازیهای فعال و پر سر و صدا را دوست دارند درحالی
که دختران، اسباب بازیهائی با اشکال منفعل را برای بازی انتخاب میکنند.
با این مثالها نمیخواهم بگویم که دختران وپسران
یگانه هستند، واضح است که چنین نیست: آنان دارای هیکلی متفاوت هستند، هورمونهای متفاوتی
دارند، ظاهری متفاوت دارند، ولی اینکه آنان چگونه ارزش گذاری میشوند، البته به جامعه
مربوط میشود. تستوسترون (هورمون مردانه) درون بدن را نباید قطعا با
تهاجم یکی دانست؛ تستوسترون میتواند باعث ایجاد خلاقیت و ابتکار نیز باشد. حتی
اگر کودکانی درخانواده ای زندگی کنند که برخورد و رفتار والدین آگاهانه نسبت به هر
دو جنسیت مساوی باشد، کودکان در یک خلاء زندگی نمیکنند. در دنیای خارج به شکل فزاینده
ای میتوان دید که اسباب بازی خنثی ( که هم برای دختران وهم برای پسران باشد) و پوشاک
بسیارکم یافت میشود. اگرپسران با اسباب بازیهای زمخت خود را سرگرم میکنند، درحالیکه
دختران میهمان بازی میکنند، نمیتوان این رفتارهارا بدون زمان ومکان و از روی حسهای
متفاوت توضیح داد، بلکه ما باید درک کنیم که انتظارات جامعه ــ اغلب ناخودآگاه ــ نقش
بازی میکند.
انسانها بر خلاف حیوانات کمترعکس العمل غریزی و
ژنتیکی نشان می دهند. ازآنجائیکه ما بخشی از طبیعت هستیم و زندگی میکنیم، نفس میکشیم و میمریم، چیزی که مارا
ازسایرموجودات زنده متمایز میکند، قابلیت آگاهانه ی عکس العمل فکری ما است. حتی وجوه
پایه ای و اساسی موجودیت ما، یعنی نیازمان به حفاظت، غذا وآب، هم حسی نیست. ما از پوست
و پرحیوانات پوشیده نیستم، اما میتوانیم در مکانهای متفاوتی ازــ آنتارکتس تا آمازون
ــ زندگی کنیم .اگر این کارعملی نباشد ما با یک برنامه ریزی آنرا ممکن میکنیم .انسانها
درتمامی کره زمین زندگی کرده اند و نوع رسیدن به نیازهای اولیه ی شان بطورکلی با هزاران
سال پیش تغییریافته است. انسانها درغارهای یخی اسکیموئی، درآسمانخراشها، غارها و سفینه
های فضائی زندگی کرده اند؛ همین را می توان درمورد ساختار زندگی پرنده گان یا خرسها
که درمکانهای معینی میتوانند زندگی کنند بیان کرد، زیرا هزاران سال است که شیوه زنده
گی آنان تغییری نکرده است. بنابراین اگرعملکرد آگاهانه انسانها با محیط زیست همسوئی
نماید، فقط طبیعت را تغییرنمیدهد، بلکه خود نیز در این روند (پروسه ) همراه با آن تغییرخواهد
کرد. تغییرات دائمی و بیشمار شیوه کار ما برای سازمان جامعه و تصورات ما امری طبیعی
است و " عــقل ســـالــــــم انسانی " نیزهمراه با آن تغییرخواهد کرد. درجامعه
طبقاتی که اقلیتی قدرت رادردست دارد، نظراتی را که براین باوراست که این جامعه غیر
قابل تغییراست را، طبقه حاکم گسترش میدهد, زیرا این طبقه بیش ازهرطبقه دیگری ازنگهداری
این چنین جامعه ای سود می برد.
مارکس میگوید " نظرات حاکم درهرزمان دریک جامعه،
نظرات طبقه حاکم است" . با این جمله میخواست بگوید که، طبقه حاکم تمامی ابزار
باز تولید این نظرات را در اختیاردارد، که امروزه شامل تلویزیونها ـ بنگاه های انتشاراتی
روزنامه ها ـ شرکتهای فیلم سازی سینما و یا فرستنده های رادیوئی میباشند و هر روز ما
را درمیان اطلاعات غرق میکنند، و بخشی از آنها بطور واضحی برای اثرگذاری برروی افکار
و رفتارمان تنظیم میشوند. آیا این بدان معنا است که ما مانند یک بشکه خالی هستیم و
تمام آشغالها و چیزهائی که " نظرات حاکم " بخورد ما میدهند درخود جذب کنیم؟
یا سوسیالیستها براین باورند که جامعه ی نابرابرکنونی ایستا است، تازمانی که جامعه
سرنگون شود؟ خی، یک جامعه ی طبقاتی ایستا و با ثبا ت نیست وهیچگاه نبوده است. نظرات
یا شــــکل کنترل میتواند پذیرفته شود، اما در عین حال میتوان آنرا رد کرد. نظراتی
را که مورد تائید نسلهای پیشین بوده است، میتواند توسط نسل بعدی پذیرفته نشود.
بدین خاطر مارکس هم مینویسد : " تاریخ تمامی
جوامع تاکنونی تاریخ مبارزه طبقاتی است ". تضادهای درونی سرمایه داری، که یک اقلیت
کوچکی تلاش میکند که کنترل خود را براکثریت عظیم جامعه اعمال نماید، به یک تنش دائمی
درتمامی سطوح جامعه تبدیل شده و باعث بروز مقاومت ها به اشکال مختلف منجمله اعتصاب
واعتراض خواهد شد و یا به یک سرخوردگی آشکار و یا بــه یک خشم نهفته تبدیل خواهد شد.
دربریتانیای کبیر ما را به زور اسلحه ازخواب بیدار نمیکنند تا سرکار رویم: ما این کار
را آزادانه انجام میدهیم، ما این را متحمل میشویم که در ترامواهای مملو از انسانها
بایستیم. ما خرید میکنیم، ما برای امتحانات مثل خردرس میخوانیم، درفکرکودکانمان هستیم،
برای معالجه دربیمارستان منتظرمیمانیم. در تمامی این مدت گویا آلترناتیو دیگری وجود
ندارد. اما اگربخشهائی ازطبقه کارگر به این جنبه از شرایط موجود برخیزند، بعنوان مثال
تقاضای اضافه دستمزد، مقاومت علیه بستن بیمارستانها بکنند، انسانهای دیگر، انبوهی از
چیزها را زیرسئوال خواهند برد، حتی چیزهائی که پیش ازایــــن پذیرفته شده بود. این
کارامکان پذیراست، ازقدرت مدیا (تلویزیون ـ رادیوـ روزنامه ) و دولت تا موضعگیری در
مقابل کارگران همکار. سوسیالیستها نمیخواهند منتظربمانند و نظاره کنند، تا اینکه نظرات
حاکم درجامعه به سمت ما تکامل نماید. زنان و مردان بیش ازفقط یک شئی منفعل تاریخ هستند.
به همین خاطر ما بخش فعالین کمپین اعتراضی علیه ستم هستیم، یک وظیفه مهم سوسیالیستها
اینست که، پیش قضاوتهای منفی از هر نوع آنرا طرد کنیم. آنها میان ما شکاف می اندازد،
آنها ما را ضعیف میکند، و ما را تا بدانجـــا میرساند که تقصیرهر آنچه را که درجهان
برخلاف ما عمل میکند را به گردن دیگران بیاندازیم، به جای اینکه دشمن را معرفی کنیم.
زنان وطبقه
برای چه نوعی ازتساوی مبارزه می کنیم؟ تساوی با
چه کسی؟ تفاوت بزرگی میان رسیدن به تساوی با یک مرد، که مدیر یک موسسۀ (کنسرن) بین
المللی است ومردی که دربخش پذیرش و اطلاعات ورودی یک بیمارستان است وجود دارد. هر مبارزه
ایی که فقط برای تساوی بین مرد و زن صورت پذیرد، انشقاق عمیق و انکارناپذیری درجامعه
برجای میگذارد. بنا به تحقیقات عمومی انستیتو(پبلیک پلیسی رسرچ) نشان میدهد، ده درصد
از ثروتمندان بریتانیای کبیر، چهل وپنج درصد ثروت ملی را دراختیار دارند. در زمان دولت
جان میچر این رقم چهل و هفت درصد بود. یک درصد از بزرگترین ثروتمندان سهم ثروت خود
را همزمان از هفده درصد به بیست وسه درصد افزایش داده اند. در این مقایسه پنجاه درصد
قشر پایین جامعه بریتانیا فقط هفت درصد ثروت ملی را دارا میباشند. درمفهوم مارکسیستی
طبقه فقط براساس ثروت و یا اینکه انسانها درمورد موقعیت شغلی چگونه نگاه می کنند ،تعریف
نمی شود. طبقه یک قفسه و یا کشو نیست که ما، آنرا پرکنیم، ارقام آماری نیست، بلکه روابط
عینی سیستم درجامعه است که: تواستثمارمی کنی یا استثمار می شوی، تو کنترل داری یا نداری،
تو از کاردیگران زندگی می کنی ویا نیروی کارت را می فروشی تا زنده بمانی. علامت ظاهری
برای طبقه، منطق (دیالکتیک ) تو و یا متد زندگی تو، همه اینها روابط زندگی بنیادین
هستند، اما همه اینها نیزتغییر پایه ایی می کنند. امروزه کارگران می خواهند لباسهای
مدل دار بپوشند، در رستوران غذا بخورند یا برای مرخصی به خارج از کشور بروند. پنجاه
سال پیش این طرز زندگی متعلق به اشخاص متشخص
والیت جامعه بود. تمامی این تغییرات سطحی هستند و رابطه پایه ایی کماکان درجای خود
می باشد. یک اقلیت کوچک همگان را استثمار می کند، این کارگران زن و مرد هستند که مولدند،
بدون آنها هیچ قطاری، اتوبوسی و مترویی حرکت نخواهند کرد، بناها ساخته وخیابانها تعمیرنمی
شوند، بیماران تحت مراقبت نیستند و کودکان آموزش نخواهند دید.
در وحله اول برای سوسیالیستها، طبقه کارگر تنها
و تنها نیروی کارجامعه هستند. اولا آنها بالقوه دارای قدرت اقتصادی بزرگی هستند. چرخ
گردش جامعه از حرکت باز می ماند اگر زنان و مردان کارگر کار نکنند. درمقابل، مدیرشرکت
بین المللی ریچارد برانسون، اگر یکسال به مرخصی برود کسی متوجه غیابش نخواهد شد. دوما
اینکه طبقه کارگر یک نیروی جمعی است. سرمایه داری از طریق سیاست نژادپرستانه و جنسیتی
بین ما شکاف ایجاد می کند، و همزمان برای استثمار بهتر ما را رهبری می کند. زنان ومردان
کارگر برای تولید روزانه در کارخانه های بزرگ باید با یکدیگر مشارکت کنند، ،این بدان
معنا است که کارگران مجبورند که مانع این شکافها شوند، باید قویتر متحد و رشد کنند.
هیچ بخشی ازجامعه دارای چنین منشائی نیستند. سوسیالیستها طبقه کارگر را که در اینجا
و اکنون فقط کار می کنند ومتهم به مهربان و
لیبرال بودن هستند، باعث تغییر بنیادی نمی دانند بلکه تاریخ نشان میدهد که فشارهای
موجود در جامعه بر آنان علت یکی شدن و ایجاد شرائط تغییر بنیادی می دانند. زنان نیمی از کل نیروی کار را تشکیل میدهند. اکثریت
آنان (هفتاد درصد ) شاغل بکارند و مادران نیز(شصت وهشت درصد) شاغل هستند. آیا این باری
اضافه بر زنان نیست؟ چرا، اما تفاوت تعیین کننده دراین است که نقش آنان در اجتماع کارگری
جدا ازتک تک جان کندن هایشان درخانه، به درون
جامعه تولیدی با خود می آورد. درجایی که زنان نه فقط قربانی نیستند، بلکه مبارزین طبقاتی
خواهند شد. کارگران زن همیشه آمادگی خود را جهت مبارزه با سیستم نشان داده اند. بخشی
از نیروی جامعه بودن، توانایی به مبارزه علیه سرمایه داری، داشتن شرط اساسی دورنمای
حرکت برای آزادی است. مسئله این نیست که زنان برای آزادیشان به دیگران تکیه کنند، بلکه
باید زنان خود را درجایی سازماندهی دهند که بیشترین شکوفایی را داشته باشند.
همیشه چنین نبوده است
ریشه
های ستم برزنان ( بجای جمع بندی)
جامعه هیچ گاه آنگونه که امروزمی شناسیم نبوده
است. حتی درقرن بیست ویکم و با جهانی شدن پروازهای هوایی بدون مرز و با تمام تنوع
گوناگونی که ازشیوه ی زندگی کردن درنقاط مختلف جهان وجوددارد. زمان زیادی نیست که
دربعضی ازجوامع، خانواده و نقش زنان گونه دیگری نسبت به امروزبوده است. اگرکتابی
باشد که درک ما را نسبت به ریشه های ستم بر زنان دگرگون کرده باشد، آن "منشاء
خانواده، مالکیت خصوصی و دولت "اثرفریدریش انگلس، دوست وهمکار کارل مارکس
است. انگلس دراین کتاب برای اولین بارتحلیلی ازگذشته ارائه می دهد که براساس آن، در
تمام تاریخ بشری زنان تحت ستم نبوده اند چرا که دولت و مالکیت خصوصی ازابتدا وجود
نداشته است. هرچند که این کتاب سال 1884 و زمان کوتاهی پس ازانتشار کتاب اساسی
داروین "درباره ی منشاء انواع به وسیله انتخاب طبیعی " سال1859نوشته شده
است. از زمانی که انگلس تئوری خود رانوشت، شناختهای جدیدی درمورد انسانهای پیشین و تاریخ گذشته بدست ما داد که ثابت می کنند که
او در برخی فرضیات و مثالهایش اشتباه کرده است. اما فرضیات پایه ای او کماکان تا امروز
پا برجاست. اوتحقیقاتی درمورد جوامع انجام داده که حاصل آن بیانگر اینست که آن
جوامع با این دنیای مدرن ارتباطی ندارند. نگرش اوچنین است که این جوامع، بقایای
جامعه ی بدون طبقات پیشین است ومعتقد است که بدین وسیله میتوان شناخت ازشکل
ساختاری جوامع پیشین بدست آورد. این مطالعات بطورعمده ازمردان سفید قشرمیانی انجام
گرفته، که بخشی از آنان با تمایلات مذهبی وتمامی امتیازات وپیش فرضهای زمان و طبقه
آنها سیر می کرده اند. توضیحاتی البته بوضوح درمورد مناسبات متفاوت بین زنان
ومردان آن زمان می شود نادر نیست. استدلالهای انگلس توسط الیانور لیاسوک وسایر انسان
شناسان به اثبات رسیده است. آنان نشان میدهند، که درهنگام شکار و جمع آوری غذا
هیچگونه تسلط پیشینی ازمردان برزنان وجود نداشته
است که اروپایی های مهاجردرقرن ها 16 تا 19 با آنان برخورد کرده باشند. لیاسوک
گزارش میدهد که میسیونرهای مسیحی ازاین جوامع
شوکه شده بودند، که رهبری دائمی ویا ساختارخانواده اروپایی، بدون تصور قدرت
مرد یا زن وجود داشته اند. تصویری در این جوامع ازقدرت مرد یا زن همانند خانواده
های اروپایی که رهبری دائمی دارند وجود ندارد. ارنست اشتاین فریدل شرح میدهد چگونه
دربسیاری ازاین جوامع "برای مردان همانند زنان آزادی تصمیم گیری برای زندگی
روزمره آنان امکان پذیربوده است ".
زنان مانند مردان می توانستند آزادانه تصمیم
بگیرند که اوقات خود را چگونه بگذرانند، به شکار یا جمع آوری هیزم بپردازند و یا کسی
را ملاقات کنند. ریچاردلی شرح میدهد که شخصا درسالهای 1960 درکونگ آفریقای جنوبی، به
طبقه و سلسله مراتب رهبری جنسیتی برخورد ننموده است. زنان ومردان درمورد تصمیم
گیری خانواده دارای حقوق مساوی بوده و آزادانه می توانستند برای نوع زندگی خود
تصمیم بگیرند. این اسناد غیرقابل انکار نشان میدهند که شیوه های متفاوت زندگی وساختارهای
متفاوتی ازجامعه مختلف توسط مردان و زنان وجود داشته است. این بخودی خود ثابت می
کند که هیچ چیزطبیعی و از قبل تعیین شده در ارتباط با شیوه زندگی امروز ما وجود
نداشته و ندارد. این واقعیت های ظاهری یک دگرگونی را به دنبال دارد. مرتب این
استدلال به گوش میرسد که تساوی حقوق برای زنان و یا جامعه ی سوسیالیستی، براساس
طبیعت انسانی امکان پذیرنیست. وتحقیقات فریدل لیاکوسک خلاف آن را نشان می دهد. در
مورد: "شکارچیان، جمع کنندگان ،چادرنشین ها " اینان جوامعی از گروهای
کوچک 40 نفری انسان ها راتشکیل میدهد. این انسانهای مدرن بیش از90 درصد آنان بیش
ازصد هزارسال با این شکل موجود بوده اند. درمقایسه با آن اما جامعه ی سرمایه داری
صنعتی کنونی 23 درصد تا کنون طول کشیده است. مفهوم جامعه ی ( شکارچی،جمع آوری غذا
) کمی گمراه کننده است. این ارتباط مصنوعی از "مرد به عنوان شکارچی
"ونان آوراصلی قرار می گیرد. زنان نیز در ارتباط با تولید نقش مهمی داشته اند، زیراجمع آوری
موادغذایی ومیوه های مغزدار(بادام، فندق..)، تمشک، توت فرنگی...وشکارحیوانات کوچک
به عهده زنان بوده است. و شکارهای بزرگ را معمولا مردان انجام میدادند، یک منبع
غذایی ثابتی نبوده وبطور نامنظم انجام می گرفت. دراین جوامع تقسیم کارهای مختلف بدون
ارزش گذاری متفاوتی صورت می گرفت. انگلس این نوع جامعه را "منشاء
کمونیسم" می نامد. اگر در چنین جامعه ی برابری هزاران ساله وجود داشته است، پس
چه چیزی تغییر نموده است؟
چگونه ستم
برزنان بوجودآمد؟ این سئوال کماکان بطورجدی امروزهم مطرح است. این مقوله معتبراست
تقریبا ده هزارسال پیش گروههایی ازانسانها درنقاط مختلف جهان، شکار و جمع آوری را با
کشت بذر و گیاهان در ارتباط قرار دادند و حیوانات
مشخصی را اهلی نمودند. این مسئله یک دگرگونی بنیادینی را ایجادکرد. شکارچیان برای
یافتن موادغذایی اجبارا درحال کوچ بودند. و اولین دهقانان درکنار زمین و محصولات خود و حیوانات خانگی سکنا گزیدند. به
این دلیل قادر به ذخیره وافزایش مواد غدایی و ثروت شدند وبدین نحو روابط زنان و مردان
منجر به دگرگونی شد. جمع آور و شکارچی میتوانستند یک فرزند داشته باشند، زیرا
مرتبا درجابجایی بودند و میبایست فرزند را به همراه میبردند. دهقانان اولیه نیازی
به محدود کردن فرزند نداشتند، فرزند بیشتربه معنای نیروی کار و برداشت بیشتر محصول
بود و تعداد فرزند بیشتر امتیاز محسوب می شد.
بدین وسیله نقش زنان به نحوی کم رنگ شد. هزاران سال دربعضی از مناطق جهان
تا اواسط قرن بیستم زنان نقش مهمی درتولیدات کشاورزی و شکار و جمع آوری غذا داشتند
و درکشاورزی از ابزار سبکی مانند بیل های کوچک وغیره استفاده می شد. زنان
درامورتصمیم گیری وخانواده از این که ما امروزه می شناسیم دارای شاخص های دیگری بودند.
درمجموع هراندازه کشاورزی رشد کرد ونیروی کارسنگینی میطلبید، ایده کارها عمدتا به
مردان محول شد. زنان به دلیل باردارشدن مرتب، که یک استاندارد شده بود، ازاجرای
چنین کارهایی بازداشته شدند واین مسئله عامل تعیین کننده درنقش زنان در جامعه
داشت. تقسیم کارمیان سازماندهی خصوصی روبه افزایش، و وظیفه باز تولید که زمان
زیادی را بخود اختصاص میداد، بطورواضح وآشکارازجانب زنان انجام میگرفت و کارهای
دسته جمعی سازمان داده شده ی تولید که مردان انجام میدادند، بدین شکل تکامل یافت. و
این امرباعث ازدست دادن خودمختاری شخصی زنان بود. تداوم تولید بطور مکرر به روشی
مردانه وابسته گردید. در تاریخ برای اولین بار پسر وارث مایملک پدرمحسوب شد. و بدین وسیله تک همسری، اطمینان
دهی اینکه زن فقط حق داشتن فرزند مشروع رادارد رشد کرد. رشد تولید برای اولین
بارمنجر به اضافه تولید در موادغذایی وپوشاک شد. شخصی که اضافه تولید راکنترل می
نماید در مقابل با دیگران دارای موقعیت ممتازی است. و با این سلسله مراتب ازبالا
به پایین هرم قدرت ایجاد میشود. مردان بر خلاف زنان دراضافه تولید شرکت دارند، و تعداد
کمی از مردان در راس هرم قدرت قراردارند که هم به زنان و اکثریت مردان تسلط داشته
باشند. درارتباط با اضافه تولید، شاخص دیگری هم که تا کنون وجود نداشته ایجاد می
گردد: انگیزه جنگ میان جوامع همسایه. زنان عهده دار تربیت فرزندان اند و به ندرت
به عنوان سرباز گمارده می شدند. بر این اساس هم غنائم جنگی به آنان تعلق نمی گرفت.
خانواده، بدین گونه که ما می شناسیم، مالکیت خصوصی و دولت همزمان ایجاد میشوند. وضعیت
فیزیکی زنان دراین میان نقشی را بازی کرده است، اما نه با این درک که ازنخست مغلوب
بوده اند. بیش از هر چیز نقش آنان در باز تولید که اکثریت زنان برای زمانی طولانی
ازتصمیم گیری برای جامعه باز می ماندند. زنان
را درتمامی زمینه ها به انقیاد درآورند و این در ایدئولوژی نیزمنعکس گردید. به
عنوان مثال ریشه لغت فامیلی از زبان لاتین میباشد، و برده خانگی به معنی فامیلیا
(خانواده) مجموعه ی برده های یک مرد بود.انگلس این تکامل را"شکست تاریخی
جهانی جنسیت زن " نامیده وچنین بوده است.